چند فرزند از ایشان به یادگار مانده است؟
مهدی سال 83 ازدواج کرد و صاحب سه فرزند بود. فاطمه 9سال دارد. زهرا حدود شش سال و محمد پسرش شش ماه.
اما به رغم خانواده ، زندگی و تعلقات برای جهاد در راه خدا از همه آنها دل کند؟
دقیقاً، هنر مردان خدا دل کندن از تعلقات دنیایی است. هر وقت میآمد تا به مادر یا ما سر بزند دختر دومیاش را با خودش میآورد. میگفتم چقدر با خودت این ور و آن ورمیبری، اینطوری وابستهات میشود. میگفت چه کنم؟من زیاد خانه نبودم و برای زهرا زمان نگذاشتم. تا وقتی هستم ازمن جدا نمیشود. تا هستم جبران نبودنم را میکنم. دخترش نقاشی کشیده بود و در تمام نقاشیها تصویر پدرش بود. بچهها زیاد پدرشان را درک نکردند. چون دائم در مأموریت بود، اما وقتی بود کاملاً در اختیار خانواده بود.
خبر شهادت برادر را چطور شنیدید؟
من از سرکار به خانه مادرم آمدم تا سری به آنها بزنم. برادرم نماز میخواند. دیدم خیلی گرفته و ناراحت است. گفتم چه شده؟ گفت خستهام. گفتم اگرچیزی شده، به من بگو. گفت نه چیزی نیست خستهام. داشتم به سمت خانه خودمان میرفتم که دخترم با من تماس گرفت و اول حالم را پرسید بعد زد زیر گریه،.گفتم چه شده؟ گفت مامان دایی شهید شده. نمیدانم خودم را چطور به خانه مادر رساندم. این را هم بگویم که روز حمله به پایگاه T4 اخبار رادیو را شنیدم. شنیدم که موشک به پایگاه هوای T4 در فرودگاه سوریه اصابت کرده است. وقتی به خانه پدر و مادرم آمدم به ایشان هم گفتم که این خبر را شنیدهام. گفتم دوباره اسرائیلیها موشک زدهاند، اما خبر شهادت برادرم را نشنیده بودم. بعدها که دوستان و همکاران برای عرض تبریک و تسلیت تماس گرفتند، گفتند عکس برادرم مهدی را بین شهدا دیدهاند.
قطعاً شنیدن خبر شهادت برادری چون مهدی سخت بود.
مسلماً همین طور است. وقتی حاج قاسم سلیمانی گفتند داعش نابود شده و عمر داعش به پایان رسیده است، من خیلی شادی کردم. محل کار شیرینی بردم و پخش کردم که داعش تمام شده و نگرانی و دلواپسی خواهرانه من برای برادرم مهدی به اتمام خواهد رسید. بعضی وقتها به برادرم میگفتم مهدی یک موقع اسیر نشوی که ما نابود میشویم.
میگفت نه آبجی غصه نخور، من خط مقدم نیستم نگران نباش. میگفتم مهدی من گاهی در اینستا یا فضای مجازی خبر شهادت مدافعان حرم را میبینم، مگر داعش تمام نشده، چرا هنوز شهید میآورند؟ میگفت آبجی تفکر داعشی هنوز است. تفالههایشان هنوز هستند.
روایتی از پدرتان شنیدیم که گفته بود مهدی دوست داشت اگر میکشد اسرائیلی بکشد و اگر کشته میشود به دست اسرائیلیها کشته شود.
چند سال پیش بود که مهدی سی دی زبان عبری را برای بچههای من آورده بود. میگفت گوش بدهید و زبان عبری را یاد بگیرید. باید عبری بدانید تا بتوانید دشمن را سر جایش بنشانید. دشمن اصلی ما کسی است که زبان عبری میداند و با زبان عبری حرف میزند. مهدی زبان عربی به لهجههای عراقی، سوری و لبنانی را خوب میدانست و کاملاً مسلط بود. داعش را نابود شده حساب میکرد. برای نابودی اسرائیل برنامهریزی کرده بود.
تصاویر شهدای جنگ غزه را در لپ تاپ نشانم میداد و میگفت نگاه کن ببین اسرائیلیها چه بلایی سر زن و بچه مردم آوردهاند. از زمین و هوا میزنند، اما مردم غزه در شرایط تحریم ایستادهاند، درسشان را میخوانند و کار و زاد و ولد میکنند. خواسته مهدی این بود که اگر میکشد اسرائیلی بکشد و اگر کشته میشود به دست صهیونیستها کشته شود. به خواسته قلبیاش رسید.
مهدی شهید شد و من خوشحال هستم که به خواستهاش رسید. این اواخر هر کس مهدی را میدید میگفت، چقدر نورانی شده است.ما خودمان پذیرفته بودیم که مهدی برای ما نیست. دو ماه پیش درآخرین دیدارمان به مهدی گفتم مهدی خیلی شبیه شهدا شدی. گفت برو بابا، همهاش هندوانه زیر بغلم میگذارید. برایمان واضح بود که مهدی شهید میشود. خودش هم آرام و قرار نداشت. الان که به حرفها و رفتارش فکر میکنم میبینم مهدی وقت ندارد اینجا تلف کند. برادر من 35 سالش بود، اما اندازه70 سال کار کرد. مادر میگوید خدا هر روزی از عمر مهدی را دو روز حساب میکند، آنقدر که کار کرد و زحمت کشید. البته ما خیلی چیزها از فعالیت برادرم نمیدانیم و شاید نیاز به گذشت زمان باشد تا مهدی را آنطور که بود و آنطور که جهاد کرد بشناسیم. روز شهادتش بچهها رفته بودند به کتابخانه مهدی که درخانه مادرمان است. اولین سررسیدش را پیدا کرده بودند. روی جلد سررسید عکس شهید آوینی بود. مهدی زندگی و شهادت شهید چمران را هم مطالعه کرده بود. ارادت خاصی به شهید آوینی داشت. سعی میکرد از رفتار و منش شهدا الگو بردارد و در میان شهدای هستهای ارادت خاصی به شهید مصطفی احمدیروشن داشت