حرف پارساله ولی امشب یادم افتاده واعصابم دوباره ریخت بهم😣ماتهران بودیم ک بخاطریه سری مسائل مجبورشدیم یهویی بریم شهرخودمون شوهرم ی رستوران زدواصلاپول نداشتیم خونه رهن کنیم هرچی بودبرای رستوران هزینه شدقرارشدحدودیک ماه ک شوهرم ی مقدارپول جمع کنه خونه بابامیناباشم.توهفتش دوسه بارمیرفتم خونه اوناهم.یه چمدون لباس گزاشتم اونجا ک دیگه هی لباس نیارم ببرم.بعدیه انگشترکوچیک توی دستم بودک دخترخواهرشوهرم ک سه سال داشت گفت بده دستم کنم منم بهش دادمش وماک مشغول حرف شدیم اصلاحواسم نبودک شب متوجه شدم نیستش من زیادمال دنیتدوست نیستم وخسیس برعکس اوناک برای هزارتومن جون میدن.به بچه گفتم زن دایی چکازش کردی گفت نمیدونم کلی گشتیم نبودش...دیگ من گفتم اگ پیداشدک خداروشکرنشدهم فداسرت عزیزم.اوناانتظارداشتن من گدابازی دربیارم ازداخل ناراحت بودم ولی خوچکارمیکردم میشدبچه سه ساله روکتک بزنم....اقاگذشت دیدم یه جلسه راه انداختن تواتاق ک وپچ پچ میکردن من یهویی رفتم دیدم خواهرشوهرم ک ایشالاخوشبخت نشه چون دلموورورموله کردداشت میگفت شایدخودش قایمش کرده اخه اب ک نشده بره توی زمین....من پشت دربودم ک کوچیکه گفت بریم چمدونشوبگردیم😣😣😣😣😣😣😣😣بچه هامن بخاطراختلافاتی ک بودچندتادعا توی چمدونم داشتم واصلانمیشدایناببینن ک اگ میدیدن غوغامیشداوناک رفتن سمت چمدونم من رفتم سریع گرفتمش وگفتم نمیزارم داخلشوببینیدبعدخواهرشوهرم گفت نه میگیم شایدبچه گزاشتش این داخل اخه نه چمدون شماست فکرکرده بایدبزاره اینجاومحکم دستشوگرفت منم حاضربودم تهمت دزدی بهم بزنن ولی اون دعاهارونبینن توکیفم اخه جریان داشتن...خلاصه گفتم وسایل شخصی داخلشه نمیزارم اصلابیخیال انگشتربعدهمون خواهرشوهرم گفت دیدی گفتم خودش برداشته😐😐😐😐واقعامغزم سوت کشیداخه بگوگداصفت اول اینکه هدیه شب یلدامادرم بوده.دوم اینکه مگه میشه ادم طلای خودشوبدزده...منم زنگ زوم اژانس چمدونمم بردم ورفتم فقط یه کلمه گفتم ممنون ازمهمان نوازیتون ورفتم رستوران پیش شوهرم اونجاچون ۵کیلومتری شهربودجای خواب داشت زااون حالم دوست نداشتم برم خونه ک خانوادم بفهمن بعدک قضیه روبه شوهرم گفتم زنگ زدبه مادرش گفت این بچه بازیاچیه زن بزرگی هستی دخترت یکی سی سالشونه کی میخوایدعقف وشعوریادبگیریدتودنیایه نفروپیداکنیدکه طلای خودشودزدیه باشه بعدبه اینوبکنیدنفردوم بعدخواهرش گوشیوگرفت گفت اخه خیلی ریلکس بوده وناراحت نشده گفته فداسرتون ماشک کردیم بعدنزاشته چمدونشوبگردیم بیشترشک کردیم تازه اون انگشترم دختره برده بودتوی کوچه ک همسایشون دیده بودازش گرفته بودش ک شب بیاره بده ب مادرشوهرم ...خلاصه تایه مدت قهربودم ک بعدیک ماه ک خونه گرفتیم اومدن خونه مبارکی ونفری ۵۰ اوردن هدیه ک دست من ک خانم خونه هستم ندادنش ودادنش دست شوهرم😑😑😑شوهرمم جلوهمشون گفت میدمش خانمم ک یه چیزی باهاشون بخره منم هیچی نگفتم باز ایقداذیتم کردن وطولانی هست ک بگم اشکتون درمیاد