بچه ها منم صبح شوهرم رفت سرکار درها قفل کردم اومدم کنار بچه ام خوابیدم بچه ام چهارماه بعد پتو رو سرم بود دیدم شوهرم داره میکشش منم مفاومت کردم نکشش بعد بچه ام عادتش دیتاش مبخوره ثدا ملچ ملوچ دستاش میومد بعد یهو شوهرم گفت قلب بابا اومد بیاد سمت بچه بلندش کنه من یادم اومد من خودم رفتم در بستم سوهرم اصلا رفت سرکار نیستش وای بخدا ترسناک بود من حتی لمس گردم داره پتو مبکشه حتی ثدا شوهرم بود تا حالا دوبار دیگه هم اینجور شدم ولی نه ثدا شوهر توروخدا بنطرتون چیه خیلی میترسم