یه بچه میشناسم اون دومین بچه ای که خوشم نمیاد
به شدت حسوووود
زبون دراز به همه برمیگرده
حسود یه چیزی میشنوی ها
دلم میخواد مادرش بیینی کپ کپ مادرش از حسااااادت
مثلا مامان بابام خونه اینا بودن
من زنگ زدم با بابام حرف زدم
بعدبا اجیم حرف زد
این خانم بعدش گفته بود چه خوب با دختراش حرف میزنه
بعد نشست گریه کرد😯😯😯😯
یه بارم اون اومد مسافرت خونمون
بعد ناهارخواستیم ظرف بشوریم
به اجیم گفتم بشین
گفت نه و نگذاشت
مامانم صدا زدم و گفتم به اجی بگو بشینه نمیگذاره تنها بشورم
یه لحظه چشمم افتاد دیدم این خانم بدجور خیره خیره نگاه میکنه
بعد گفت اینطوری بهم نگید من حسودیم میشه گریم میگیره !!!