امشب صحبت از فامیلهای مادرم شد اینکه بیشترشون تو عروسیم شرکت نکردن اونم به این دلیل که خواستگارام بودن و من جواب رد داده بودم هم پسرخاله هام هم پسر دایی و...
اینارو همسرم میدونست ولی رازی ک بهش گفتم از ی نفر بود ک ی خواستگار معمولی نبود اونم فامیل مادرم بود واقعا دیونه بود ی دیونه واقعی ک تا مرز خودکشی رفت بعد ازدواجم و اینارو همسرم نمیدونس و گفت چرا الان بهم گفتی و زودتر نگفتی ولی نمیدونم شاید نباید اصلا میگفتم بعدشم بهم گفت با این چیزایی ک تعریف کردی توقع داشتی بیان عروسیمون؟