دیروز جاری بزرگم گفت داریم واسه داداشم دنبال زن میگردیم.
من عروس یه شهر غریبم.
جاری کوچیکم گف از کجا میخواین زن بگیرین.گف از همین شهر خودمون
بعد جاری کوچیکم گف آره از شهر فلان(شهر ما)زن نگیرین.
اصلا قابل اعتماد نیستن.
بعد جاری بزرگم و خواهر شوهرومادرشوهر و اینا دیدن جلو من خیلی بد شد این اینجوری گف گفتن نه .هر شهری خوب و بد داره.
دوباره اون تاکید که نه فلان شهریا اصلا قابل اطمینان نیستن.
هرچی اونا میخواستن بگن نه اینجوری نیس اون تاکید که نه اونا قابل اطمینان نیستن.
یکی نیس بگه گ.و...و اگه قابل اطمینان نیستن چرااینقد دست و پا میزنی که بری اونجا زندگی کنی؟
من هیچی حتی یه کلمه هم نگفتم.
ولی اینقد دلم میخواد یه جا پوزشو به خاک بمالم.