2726

من یه جوری دارم که از من دوره و شاید سالی یه بار ببینمش.اما خواهر شوهرام حالا از روی عمد یا غیر عمد مرتب جلوی من ازش تعریف میکنن.من جاریم دوست دارم.ایندفعه که اومدن خونمون منو جاریم نشستیم کلی خندیدیم و خوش بودیم.فکر کنم خواهر شوهرا ناراحت شدن و حسابی دمق بودن.حالا چرا من که نفهمیدم....اگه از جاریم اینهمه تعریف میکنن پس این ناراحتیشون برای چیه؟!


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

حسادت از اونطرفم مبخان حرصت بدن 


منم ی چی بگم؟

جاریم 6ماهشه هیچوقت ب من زنگ نزده من دوبار عمل شدم پیگیر نبوده حالمو فقط هفته ای ی بار همو میدیدیم حالمو میپرسید 


حالل دیروز مادرشوهرم گفت زنگ بزن تنهاست انتطار دارهــ منم گفتم من قبلا زنگ میزدم پیام میدادم حس کردم دوس نداره رابطه داشته باشه حالا انشالله دفعات بعد ـ



نمیدونم چیکار کنم اصن دوس ندارم غرورمو خورد کنم  از ی طرف ادم حسودیه و از خوشیمون ناراحت میشهـ

2728
حسادت از اونطرفم مبخان حرصت بدن  منم ی چی بگم؟ جاریم 6ماهشه هیچوقت ب من زنگ نزده من دوبار ...

ولش کن.بنظرم احترام کسی بگذار که احترامت گذاشته.تو مریض بودی بهت زنگ نزده.

ولش کن.بنظرم احترام کسی بگذار که احترامت گذاشته.تو مریض بودی بهت زنگ نزده.

اره عمل کیست داشتم همون روز اومد فقط عمل بینی داشتم 3روز بعد اومد تا دوماه حالمو نپرسید نگام نکرد اصن 

پدرشوهرمم بعد از عمل من رفتم مسافرت ی زنگ ب من نزد حالمو بپرسه   منم تو جمع گفتم اگه ی موقع چیزی شد انتظار نداشته باشید از من

ولی فک کنم مهم نیست براشون


اگه سری  بعد مادرشوهر گفت چی بگم ؟

اره عمل کیست داشتم همون روز اومد فقط عمل بینی داشتم 3روز بعد اومد تا دوماه حالمو نپرسید نگام نکرد اص ...

از حسودی نگاهت هم نمیکرده....وووویییی......بگو بهش زنگ میزنم اما بعد دیگه کلا زنگ نزن....

از حسودی نگاهت هم نمیکرده....وووویییی......بگو بهش زنگ میزنم اما بعد دیگه کلا زنگ نزن....

اره بخدا خالی نمیبندم حتی سوراخ دماغای شوهرمم نگاه کرد ـشوهرم دو هفته زودتر از من عمل کردمنو هیچ 

ب مادرشوهرم گفتم خیلی ازش ناراحت شدم ک نگام نمیکرد و حرف نمیزد ...منم باهاش حرف نمیزدم مادرشوهرم ب من بلند گفت حرف میزدید چجوری میتونید ساکت بمونید منم گفتم حرفی نداریم باهم 

ولی جواب خوبی دادم اکثر موقعا لالم بخدا


مادرشوهرم خیلی ازش میترسه یا نمیدونم چیه احترامشو داره ــولی جلوشون خیلی استرس میگیرممم 

ببین چقدر حسوده من ی  مشکل داشتم رفع شد دکتر گفت اقدام کن واسه بارداری ـاز اونجایی گ مادرشوهرم پیگیره ک چیشد و اینا و دکتر اشنای مادرشوهرمه ینی مریضشه زیاد میره پیشش ب گوشش رسیده بود ب گوش جاریمم رسید  زود اقدام کرد و باردار شد من هنوز نشدم و هی تیکه میندازه ک برو دکتر بهت امپول بده تخمکات فعال شن والا دکتر گفت من سالمم شوهرم یکم ازمایشش ضعیف بود 


حالا انگار چیه بارداری منم گفتم فعلا دست نگه داشتیم ـ

ی بار میخام حسادتشو ب روش بیارم  خداکنه داستان نشه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730