2703
2553

من وقتی بچه بودم  چون خواهرای‌ بزرگتر داشتم‌ فیلم های ترسناک میدین‌ تا الان من نمیتونم تنها باشم میترسم وحشت‌ میکنم .خوب هم نشدم‌.یا دوستم چون بچه بود دخترخاله هاش یک عروسک خرسی‌ بزرگ روش انداخته بودن‌ تا الان از عروسک میترسه و هیچ عروسکی نداره .شما هم اگه خاطرات بد بچگی‌ دارید تعریف کنید 

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود و حتی توی تعطیلی های عید هم هستن. 

بیا اینم لینکش ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2720

با دختر عمه هام تو ی خوته  ی زندگی میکردیم من تک فرزند و اونا دوتا بودن ی وقتایی ک تنها بودیم تو پله ها صدا در میاوردن و چراغارو خاموش میکردن و منو میترسوندن چون کوچیک تر بودم  الان خیلی بهتر شدم چون همش ب خودم میگم من ی مادرم و باید قوی باشم ولی خیلی طول کشید تا خوب بشم 

 مامانم همیشه میگه تا وقتی یکیو پیدا نکردی که برات مثل بچه‌ت باشه نرو توی رابطه، ازدواج!یه بار که پرسیدم یعنی چی، گفت یعنی مثل بچه ای که از گوشت و پوست و استخون خودته باشه برات، نه خوبشو، نه بدشو، نه خوشگلشو، نه زشتشو، نه داراشو، نه فقیرشو حاضر نباشی با کس دیگه‌ای عوض کنی، هر عیب و ایرادیم که داشته باشه دلت نخواد یکی بهترشو بیاری به جاش، چون برات بهترینه در هر حالتی.‌‌..وقتی ازدواج کن که مطمئن باشی می‌تونی توی سختیا، نداریا، مریضیا، گرفتاریا مثل یه مادر بمونی به پای آسمون ابری و آفتابی زندگیِ طرفت، گاهی عینک آفتابی بزنی، گاهیم چتر بگیری دستت!:))
2714

3سالم کمتر بود جیش کردم تو خودم بابام دعوام کردم اینقد گریه کردم ک بالا میوردم همش

هیچوخ یادم نمیره

اصن اولین خاطره ای ک یادم میاد همونه    

هر کی پشت سر من حرف میزنه راضیم ازش حق داره خدایی خیلی حال میده غیبت کردن    تیکر بارداری نیست

توخونه بودم ۹شب تنها از تاریکی میترسیدم یه هو برقا رفت ۷یا ۸سالم بود سکته ی ناقص زدم به خدا چسبیده بودم به بخاری تکون نمیخوردم بابام رفته بود ماشین بگیره مامانم بره خونه ی خالم 😑😑😑خواهرمم رفته بود خونه ی زن عموم 

اونی که فکر میکنی تو باغ نیست خودش صاحبه باغه😜
من جو خانوادگی بدی داشتم دستام میلرزه  مامانم نمیذاشت زیاد برم بیرون و با هم سن و سالام باشام ...

منم جو خانوادگی بدی داشتم هنوزم دارم البته

تپش قلب های شدید اضطراب و افسردگی که همیشه باهامه

ابتدایی بودم دوستم روز اخر التماس کرد 100 تومن بهش بدم قرض یکی رو ک دیگه نمیبینه بهش بدم... خیلی التماس کرد بهش دادم گفتم سال بعد خب میاره. بعد ک تو صف داشتیم میرفتیم واسه امتحان دادن برگشتم دیدم رفته داره خوراکی میخره و ب من میخنده. هنوز ک هنوزه حس حماقت میکنم. دیگ هم ندیدمش

هيچ کس نميتواند به عقب برگردد و از نو شروع کند.اما همه مي توانند از همين حالا شروع کنند و پايان تازه اي بسازند
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687