پسرم همش بهونه میگرفت منم تازه از باشگاه اومده بودم
ضظظ۱۱.گفتم ببرمش پارک.بابا و خواهرمم با من اومدن...توی راه یهو چشمم به اون نامرد افتاد.خیلی هم خوشتیپ کرده بود.داشت به یه ماشین انگار اشاره میداد .و میخندید.منم همش نگاه میکردم که ببینم برا کی دس تکون میده میخنده.کمی دور شدم از آینه ها کنترل میکردم.که یهو فرما از دستم در رفت زدم به یه سمند
ولی خیلی نارحت بودم پاهام میلرزید.سمندم تن تن بوق میزد که نگه دار منم از ترسه این که اون نامرد منو نبینه با سرعت رفتم یه جای دیگه.خلاصه بابامم همش میگفت نگه دار.کجا میری.منم رفتم یه جای دیگه پارک کردم ..دستو پامم شدید میلرزید...راننده سمند وقتی حال منو دید گفت اشکالی نداره برو.ولی ۱۳۰ با خودم برده بودم زدم به حسابش...خیلی آدم باشخصیتی بود...ولی الان همش فکرم درگیره.اون نامرد نکنن دید من تصادف کردم الان تو دلش قند آب بشه که من دستو پامو گم کردم با دیدنش.
.تو رو خدا هر کی خوند برام دعا کنه.دعام کنید خدا جوابشو بده..خیلی طاقتم کم شده.مخصوصا میبینم با وجوده این همه طلم حالش خوبه😭😭😭😭😭