این ماجرا رو مینویسم بیشتر برای دخترایی که هنوز ازدواج نکردن، شاید دیدشون کمی بازتر بشه به محیط اطرافشون
من یه دختر خاله دارم، هنرمند، باسواد، چهره متوسط خوب، خانواده مذهبی و بافرهنگ
خیلی دیر ازدواج کرد چون حساسیت خانوادش خیلی زیاد بود، خلاصه پدرش راضی شد با کسی که فامیل دور بود ازدواج کنه چون واسه ی پدرش خیلی معرف خواستگار مهم بود و به این چیزا خیلی اهمیت میداد، اینا عقد کردنو دخترخالم میگفت فقط یک ماه دوران خوش من بود... فقط یک ماه
بعد از یک ماه کم کم پسره رفتارش سرد شده بود و مدام توی خودش بود