من شش ماه پیش بینیمو عمل کردم
تا چن روز پیش چن ساعت شهرستان رفتنی رفتیم خونه مادرشوهرم
همه هم بودن ولی یکی به روی خودش نیاورد که مبارکه یا خوب شد یا بد شده
هیچ کسااا اصلا و ابدا
این فقط در این حد که موقع عملم چن نفرشون زنگ زدن جویای حالم شدم همین
احساس می کنم همشون با هم همدست شدن که به روم نیارن
حتی زندایی شوهرم که البته ناتنی هست برای شوهرم اونا هم چیزی نگفتن در صورتی که اطرافیان مرتب بهش میگفتن تو چاق شدی و دایی لاغر
اینو بگم شوهرم بچه طلاقه الان پیش باباش رفتیم و مادر ناتنیش که از سه سالگی اونو نگه داشته و داداشای دیگه اش که بعد اون به دنیا اومدن
خیلی دلم گرفت واسه خودم نه واسه این مسئله- کلی انگار زندگیم خیلی تحت تاثیر این مسئله ناتنی بودن شوهرم قرار گرفته بچم انگار با نوه های دیگه فرق می کنه خودمم همین طور
سفره شام و که پهن کردن بلند شدیم اومدیم خونه مامانم اینا همشون سر سفره بودن تعارف کردن بمونید ولی راستیش وقتی میرم حس می کنم اضافم
جوری که وقتی رفتم اون یکی جاریم برام چای ریخت اورد همشون تو اشپرخونه بودن بعدش دید یه شکلی شدم بهش گفتم واقعن برای من چای ریختی گفت آره دیگه اصلا بلند شو بیا آشپزخونه که رفتم دیدم بحث چاق و لاغریه
چقد سنم کم بود و به اینجور مسائل توجه نکردم و حتی خانوادم هم براشون مهم نبود که دخترشون به بچه طلاق ندن زندگیش تحت تاثیر قرار می گیره
هیچی دیگه کلا وقتی فکر می کنم به این مسائل خنجریه که فرو میره تو قلبم
اینا رو گفتم که صرفا درد دلی بشه و یکم سبک بشم