بهار خونه ماشین شغل و همه چی داره بعضی وقتا میطنه به سرش ک از مرد جدا شه ب خاطر این ک زیاد عرضه نداره ولی امیرعلی به شدت وابسته پدرش شده و از بهارم بیشتر دوسش داره. بهار اون پسره ک مشکل بینایی داشت و دانشگاه فرستاد الانم براش کار پیدا کرده میخاد واسش خونه بخره و واسش زن بگیزه کلا خیلی ادم خیری هست ولی هیچ وقت رضا رو فراموش نمیکنه هرشب واسش گریه میکنه
ما یه همسایه داشتیم دخترش از نوزادی تشنج میکرد این دختره ازدواجـمیکنه شب خواستگاری تو اتاق ب پسره میگه من این مشکلوودارم پسره قبول میکنه میگه ب کسی نگو اما من مشکلی ندارم خلاصه جشن و بزن بکوب و میگذره پسره میگه باخواهرام بریم مسافرت
تومسافرت این دختره همسایمون که اسمش حمیده است قرصاشو قایمکی میخوره که حمله تشنج نیاد سراغش
خواهر شوهرش میبینه و اینقدرررر و اینقدر در گوش پسره میخونن که اینو ول کن باهزار بدبختی طلاقش کیدن طفلکو و چون حمیده طلاق نمیگرفت مهریه اش رو کامل میدن و ازاون روز ادم بد اخلاق و عصبی و افسرده ای میشه همه مسخرش میکنن و ابروشو میبرن که غشی هستی
طلاق میگیره و کلی دارو و دوا اخرش مشکل تشنجش کامل درمان میشه و میفهمه همسر سابقش ازدواج کرده و یه ماه دیگه عروسیشه
که با خانوم جدیدش میرن بیرون پسره از ماشین پیاده میشه یه ماشین میزنه بهش و جلو چشم زنش میمیره
دعوتش میکنن برای مراسم ختم
اونجا همه خانواده ی پسره میوفتن پاش که مارو ببخش ما بهت بد کردیم ازوقتی رفتی کلا بدشانسی اوردیم باباشون ایست قلبی کرده و مرده شوهر خواهر شوهرش هم مرده یجی از خواهر شوهراش هم خیانت کرده و طلاق گرفته
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
50 ثانیه پیش
50 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
