دوست دارم اینجا داستان زندگیمو بگم و دوست دارم نظراتتونو بشنوم.
من تو یه خانواده شهرستانی بزرگ شدم تو خانواده خیلی خیلی خیلی ساده بابام از اول زندگیش یتیم بزرگ شده بود نه پدری دیده و ن مادری تو دست اینو و اون بزرگ شده بود. خیلی بدبختی کشید خیلی تا به اینجا رسیده الان 64 سالشه و مادرم هم خیلی خانم ساده و زحمت کشیده ای هست. من 4 تا خواهر و1 بردار دارم. مادرم عشق پسر بود بطوری که تمام زندگیشو وقف پسرشون کردن و همه چیز بهش دادن اما چه فایده پسری که هیچ وقت تو زندگیش چیزی نشد و شده آیینه دق پدر و مادر. اما برعکس خواهرام همشون زندگی های خوبی دارن و بسازن. خودمم درسته تو نوجوانی خیلی خام وبچه بودم اما خدایی خیلی بساز بودم خیلی شرایط سخت داشتم اما خدا رو شکر تونستم تحمل کنم.