بچه ها چ دعوایی شد اخرش با بابامو عموم و داییم اومدم خونه مون بعد مرتیکه رو هم اوردن کلی داستان سر هم کرد تموم ک شد یهو بابام گفت این چرندیات برا خودت خوبه از امروز تا هزار سال دیگه هر اتفاقی بین دخترم و دامادم و برای بچه هاشون نوه هاشون نتیجه هاشون نسلشون بیفته نسلتو میخشکونم البته شکایت و پس گرفتن اما اینو نوشتن کتبی ازشم امضا گرفتن ب طور کاملا باور نکردنی شوهرم پشتم درومد بش گفت تویی که نداری جفت جفت النگو میندازی دست زن بچت گوشواره میخری با طلای گرمی هفتصد بعد میای راجب زن من نظر میدی دورو بر خونم ببینمت قلم پات خورده اما امروز زنش و دخترش اومدن خونمون کلیم ماچ و بوسه کردن بچمو میدونن من کلا سوای از کرونا حساسم حس میکنم از عمده