بچها دلممیخواست حرفامو ب یکی بگم اما دوست نداشتم با کاربری خودم باشه😢دوسندارم بدونید چقد امروز حس تحقیرو تجربه کردم شمارو بخدا قسممیدم ناراحتم نکنید ....
اول ی توضیح بدم ما شهرستان زندگی میکنیم برادرشوهرمم ی شهرستان دیگه پدر شوهدم مشهد....
ما عید فطر قرار شد بریم خونه پدر شوهرم اونام اومدن دو س روزی اونجا بودیم همه جی خوب همه چی میزون هر شیش هفت ماه یبار میرم سنگین میرم سنگین میام اما درکل چون یکم طبقه اجتماعیموم فاصله داره شوهرم کشیده شده سمت خانواده پدریم.
اینا رو بی خیال قبلا چن بار برادرشوهرم ک کوچیک تر از شوهدمه و هم سن و ساله منه تو زندگیم زنگ میزد از ی شهر دیگه دخالت میکرد مثلا زنگ میزد ب شوهدم میگفت چرا فلان عروسی رو نرفتی مگه نمیدونی من نرفتم تو حتما باید بری شوهرمم خیلی مظلومه من یبار دیگه صبرم لبریز شد بش گفتم تو زندگیم دخالت نکن شوهرم خیلی ساکتو مظلومه...
اونم فحش بم داد منم تلقنو قط کردم و ی سال قهر بودیم....اینم بگم پدره من نسبت ب پدرشوهرم خیلی پولداره و شوهرم از نظر مالی بما وابسته است و برادر شوهرم وضعش خیلی معمولیه همیشه حسادت میکرده بمن سعی میکرد منو اذیت کنه خلاصه اینارو بیخیال بچها بخدا ی کلمه تز حرفام دروغ نیست
حالا بحث امشبو تعریف کنم ما فردا میخوایم برگردیم خونمون پدرشوهرم گفت بیاین شام ببرمتون وکیل آباد جوج بزنیم دوره هم باشیم بد برین مام گفتیم باشه.....من ی دختر دارم جاریم ی پسر جاریم متولده ۸۲ من خیلی بزرگ ترم اما بچهامون دوماه اختلاف دارن باهم حامله بودیم برادر شوهرم همیشه جنس زنو تحقیر میکنه مثلا میگه زنو چ ب دانشگاه زنو چ ب رانندگی(کارایی ک من میکنم)زنه خودشو نمیزاره از خونه در بیاد مدرسه ام نزاشت بره اما من سره کار میرفتم همیشه متلک میزد زنش چادریه میگه مانتویی ها از ته روستا اومدن شوق کردن مانتو پوشیدن