با شوهرم دیروز ظهر رفتیم بیرون و گردش و ... خیلیم خوب بودیم ینی خیلی رمانتیک شده بود هی میگف خوشحالم که تو رو پیدا کردم و ... شدیدا تو حس بودیم(نامزدم)
دیگه شب رفت خونشون بعد مامانش یه چیزی دربارم گف منم داشتم اونو توضیح میدادم که ضعف نشون نده و ...
یهو دیدم رف بعد یه ساعت خبری نشد زنگ زدم دیدم بهم میگه چیه بگو اصلا اعصاب ندارم تو دیگه ولم کن هر وقت حالم خوب شد زنگ میزنم با مامانم دعوا کردم شب بخیر
منو میگی😐😐😐😐😐
از نصف شب تا الانم بهم زنگ نزده رفته مغازه کار میکنه
هی میخام زنگ بزنم جلومو میگیرم
منم گریه کردم خیلی دلم گرفت تا الانم تمرکز ندارم اصلا
خب صبر کن .بهش زنگ نزن فعلا
تو زنگ نزن که پرو میشه
یه مدت محلش نده خودش میاد
۸تو بی محلش کن خودش میاد
گریه برای چی شاید حوصله نداشته ولش کن اعصابت رو بهم نریز بذار خودش که اروم شد باهات تماس میگیره
ببین یعنی اگه زنگ بزنی خودتو تا آخر عمر بدبخت کردیا منم عقد بودم همیشه شوهرم بداخلاقی یا قهر میکرد نازش رو میکشیدم الان چهارساله ازدواج کردیم بیچاره شدم از بس روش زیاد شده و سر هرچیزی مثل دخترا قهر میکنه و منتظر منت کشی منه
چی گفته مامانش مگه؟
وقتي هنوز كنترل رفتاري و احساسي ندارين چرا ازدواج ميكنيد؟
الان همه دارن ميگن محلش نده چون اشتباه كرده ناراحتيشو از مادرش سر شما خالي كرده و بايد متوجه اشتباهش بشه
هي شما ميگي طاقت ندارم مثل بچه هاي ٥ ساله!
خب طاقت نداري برو زنگ بزن بيشتر حالتو بگيره و عادت كنه همه چيزو سرت خالي كنه
