بچه ها تو تاپیکای قبلم کاملشو گفتم ..2ماهه ک از خونه پدرم برگشتم هیییچ حرفی نزده و نزدیکم نیومده .... بعدا فهمیدم ک ترامادول پدرشو راورده و دیگه تواناییشو نداره.... (دعوامون سر ترامادول و متادون مصرف کردنش بود و اینکه چن شب در هفته منو توی شهر غریب جا میذاشت و میرفت رفیق بازی منم خیییییلی بهش فرصت دادم و البته خییییلی هشدار ک بخداااا اگه کنار نذاری ب خانوادت میگم چون تنهایی زورم نمیرسه بهت .... شوهرم اصللللللللا زیر بار اینکه استفاده میکنه نرفت منم ب خانوادش گفتم وبعد من خونع پدرم موندم و شوهرم برگشت شهرمون البتهههه با دعوا و قهر و ب من پیام داد ک دیگه تو زندگیم جایی نداری.... خلاصه پدرش چن روز بعد اومد دنبالم ک برگرد و..... من احمقم باهاش اومدم)خلاصصصصه زندگی رو برام جهنم کرررده ن خرجی میده ن حرف ن رابطه هیییچی.... امروزم میگف تو لیاقت منو نداشتی میخوام 1هفته دیگه ی اتاق 10 متری اجاره کنم مث سگگ بری اونجا زندگی کنی و حق اعتراضم نداری..... میگه من ازت متنفرم چرررا نمیری ولم کنی بخداااااا متنفرم ازت....من تقریبا 5ماهه.... بنظرتون طلاق بگیرم؟؟؟؟اها همشششش میگه تو منو جلو خانوادم کوچیک کردی....چیکار کنم؟؟؟تروخدا خواهرانه ی راهکار جلو پام بذارید....... اصلااااا ملاحظه بچشو نمیکنه میگع بچه هم نمیخوام😢😢😢😢