سلام عزیزم،به شوهرم قضیه رو گفتم و زنگ زد به خواهرم هر چی از دهنش در میومد بهش گفت،گفت دیگه باهاتون قطع ارتباط میکنیم و بعدم زد گوشیمو خورد خورد کرد.
بهم گفت اون خانوم رئیسم بوده اگه هم بهش بگم از کار بیرونم میکنه
گفتم تو عروسکفروشی چیکار میکردی گفت مغازه به غیر از عروسک چینی فروشی هم بوده رفتم واسه زنه دو سه تا تیکه چینی بگیرم.گفتم خب تو که نگرفتی چیزی،گفت نه گفتن خودمون میاریم
فقط میخواست یه جوری از این بحث فرار کنه
با داد زدن و وسایل شکوندن استرسمو شدید میکرد که دیگه حرفش نزنم
خودشو کتکمیزد میگفتتو حرف اون خواهر نامردتو داری گوش میدی
از لحاظ اینکه دوست دخترش بوده مطمئن شدم
مامان بابامم بهش زنگ زدن گفتن زن رئیس رو بیار روبروش کن
گفت بالاخره یه روزی میارمش
منم بهش گفتم اگه تو خونتم فقط به عنوان یه هم خونه هستم باهات،منو به عنوان زنت حساب نکن