دوست پسرم سه ساله باهاشم ما رابطمون جدی جدی بود به طوری کهدو بار تا الان خواستگاری کرده و مامانم گفت برو سربازی کار پیدا کن بیا من با همه چیز این ساختم یعنی کوچک ترین چیزی ازش نخواستم رفت سربازی الان اومده مرخصی دو هفته مرخصی بود امشب داره بر میگرده قبل سربازیش هر جا میرفت بهم میگفت میومدخونه هم خبر میداد روزی سه چهار ساعت صحبت میکردیم نهایتا نمیشد یک ساعتو حتما صحبت میکردیم تو این دو هفته اصلا باهم صحبت نکردبم همش میرفت با دوستاش بیرون بعد فکر میکرد من خرم بهش میگفنم با اون دوستت نرو فرداش با اون میرفت بعد میگفت تنهام .خیلی اذیت شدم میرفت بیرون نمیگفت میومد نمیگفت با اینکه اون یک ماهی که دور بودیم خیلی اذیت شدم.اموزشیش تهران بود چوم تک بچه بود هر روز خونه بود با اینحال همش میگفت دلم برات تنگ شده تر خدا کمک کنید چرا اینجوری شده .دیشب بهش گفتم سه سال دهنم سرویس شد ادمت کردم یک ماه دور بودی همه چیو یادت رفت.از جهتیم فکر میکنم رفته با کسی دیگه که با من این جوری شدهبچه ها تر خدا کمک دوست دارم بزنم خودمو بکشم به قران به گوه خوردن افتادن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.