من عقدم زیاد خونه مادرشوهرم نمیرم مادرشوهرم خیلی ادم خوب و مهربونیه با همه خوبه عاشقه جاریمه منم خیلی دوست داره ولی گاهی وقتا حس میکنم ازم متنفره همیشه جارومو بهم ترجیح میده یه بار ناهار دعوتم کردن خونشون شوهرم بعد ناهار رفت سرکار قرار شد من تا عصر خونشون بمونم رفتم تو اتاق خوابیدم یه نیم ساعت گذشت مادرشوهرم اومد درو باز گذاشت دوباره رفتم بستم بعد چن دیقه باز اومد درو باز گذاشت بنظرتون خوشش نمیاد من برم خونش؟هروقت تنهام اصلا بهم احترام نمیزاره هروقت با شوهرم و پدر مادرم هستم منو رو چشمش میزاره هر چی جاریم بگه منم باید گوش کنم چون مادرشوهرم تابع اونه اوایل عقدمون خانوادگی رفتیم گردش تا خواستیم سوار ماشین بشیم مادرشوهرم فورا به جاریم گفت برو جلو بشین البته جاریم اون موقع حامله بودا بنطرتون اینا عادیه؟یا من خیلی حساسم؟اخه خسته شدم شوهرم همش اصرار میکنه برم خونشون من اصلا نمیرم جاریمم یبار گفت دخترای الان بی حیا شدن هر روز خونه مادر شوهرن ما که عقد بودیم اصلا جایی نمیرفتیم
دیشبم اومد خونمون به مامانم گفته بود حیاطتون مثل گداهاس از بس بهم ریخته س در صورتی که بهم ریختگیش برا این بود که میخواستیم تنور سنتی کنار حیاطمون درست کنیم خودشونم به همین خاطر اومده بودن خیلی ناراحت شدم
اینم بگم همیشه خونه مادرشوهرمه حتی شبا میمونه اغراق نمیکنما اندازه دو ماه میمونه یه هفته میره خونشون باز میاد جلو شوهرمم انقد لباسای ناجور میپوشه هرکاری داره به شوهرم زنگ میزنه حتی ساعت سه شب