انقدر ب اونجا حساس بودم
دیگه پدرشوهرم خودش فهمیده بود از اونجا متنفرم
ب خدا کویر لوت بود ولی برا اون انگار باغ سرسبز !
اوایل هر رفته منو میبردن اونجا ... دیگه قاط زدم اصلا نرفتم
اخه من خودم بچه شمالم ... تو سرسبزی بزرگ شده بودم ...
اونجارو میدیدم مخم ج میکرد 😕😕😕
مشکل اینه ک انقد اسم مادرشوهر بد دررفته ک کلا عروسا فوبیا دارن بهش ....من یسال باهاشون بودم جونم میگفتن انگار میگفتن زهر مار 😀😀خلاصه جدا شدم دیدم اینجوری نبوده
ما یک‌شهر دیگه ام ولی پدر شوهر و مادر پیر شدن و اونیکی پسرها هم خودشون را کشیدن کنار و شوهر من علاوه بر اینکه چند روز تو هفته میمونه پیشسون خرجشون را هم میده هر چی مرخصی داره صرف دکتر بردن اونهاست منم با بک بچه خونه بابامم که با خیال راحت بمونه. هیچکس مثل من نیست
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
47 ثانیه پیش
47 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
