ظهر از مدرسه تعطیل میشدم چسب میزدم روی زنگهای خونه های مردم و فرار میکردم. ای خداااااا کاش برمی‌گشت اون روزها
فقط یادمه روزی چند هزار بار از گوشه و کنار خونه یه نفر اسم منو با غضب فریاد میزد بس که اذیت میکردم.خواهر زادمو که پسره و یکسال کوچیک تره مجبور کردم قورباغه مرده بخوره گفتم بخوری یهو بزرگ و پهلوون میشی خوب شد چیزیش نشد😟 یبارم چوب دادم دستش بکنه تو لونه زنبورا همه ی زنبورا ریختن سرش تا چند وقت زیر ملحفه لخت میذاشتنش پنکه هم میذاشتن زیر تا رد نیشها اروم بگیره
خیلی بچه بودم مامانم منو میبرد مسجد ی بچه ۱ساله شایدم بیشتر جوری ک زبونش وانشده بود کنارمون بود همین ک همه میرفتم رکوع نیشکونش گرفتم زدمش بدون صدا اینم هارهار گریه میکرد خیلیم زشت بود بچهه اینقد جیگرم حال اومد نمیدونم چراااینقد مریض بودم😂
یه بارم گپ زدیم زنونه باورکنید خدا شاهده حواسم نبود برادر شوهرم واشتباهی اد کردم ماهم یه عالمه مردارو فحش داده بودیم حیثیتم رفت تا پاکش کنم بیشترش رو خونده بود ولی خودش رو زد به اون راه نگفت بدبخت
به نظرتون ترسید اونم فحش بدیم؟
من کارای خطرناک زیاد کردم، مثلا یبار ۷-۸ سالم بود سوار موتور پسر عمم شدیم با دختر عمم که ازش متنفر بودم و هستم، از موتور پرتش کردم پایین سرش خورد به سنگ ۱ هفته تو کما بود!!
اصلنم ناراحت از کاری که کردم که کردم نیستم، چون دوران کودکی من واقعا ناعادلانه بود
ازهمون بچگی ازدواجی بودم... هر وقت عموم اینا میومدن خونمون یا ما میرفتیم خونشون.. با بچه هاش بازی میکردیم.. منو پسر عموم زن و شوهر هم میشدیم.. خدایا مارا ببخش.. تازه زیر یه پتو هم با هم میرفتیم
خداروشکر بچه مثبت بود کاری نمیکرد باهام😂😂😂
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
51 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
54 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
