وای ازدست خواهرشوهرررررررر

اهمیت نده بابا شایدم منظور نداره چون زن دادتششی بهش نزدیکی مثل خواهرمیدونه حرفش راحت میزنه.درکل خودت ناراحت نکن مثل خودش باش ببین چی میشه شاید بفهمه کارش بده یا توبفهمی اونومنظورنداره واز حرفایی ک بهش بزنیناراحت نشه

آفرین دقیقا 

آخه از من 8 سال کوچیکتره مجرده بعد خودشو سلیقه کل عقل کل میدونه یه اخلاقی داره بگی بالای چشت ابرو قهر میکنه 

چنبار به جهیزیم که پدرو مادرم و البته از رو حسادت  هیچ کمی کسری نزاشتن تا الانم هنوز حمایت میکنن متلک انداخ منم بشوخی در کردم بشوخی جوابشو دادم دیگه خیلی پاشو از گلیمش درازتر کرد خیلی خوبو محترمانه جواب دادم مامانش کاسه داغ تر از اش شد اومد کلیم بی حرمتی کرد منم بازم محترمانه جوابشو دادم و دیگه تو گروهشون مشارکت نکردم

والا بخدا ماهم میتونیم برای هرچیزی شون قلمبه بگیم ولی سرمون تو زندگیه خودمونه احترام قائلیم به شخصیت خودمونو. طرف مقابل ولی بعضیا نه 

به شوهرت بگو بهش تذکر بده

منم شوهرم بشدت پشتمه میگه صداشون نکن اصلا خونمون وقتی اذیت میشی محل هم نمیدم هیچ وقت به هبچکدومشون بازم شوهرم هیچی نمیگه میکه خوبشون کردی

مائده همیشه در صحنه😋

منم همینطور مناااسفانه زبونم انگار قفل میشه فقط سکوت 

مگه مثلا همینجوری تو گروه بتونم از رو فکر جوابشونو محترمانه بدم 

دیوث😍😁

پس بیخیال شوهرتو تودستت نگه داری حله زدی تو دهنشون

مادر شوهر منم هرروز یه چیزی واسه گفتن داره دو سه روز پیش اومده صبحونه می‌خوردیم میگه شما چرا چای کیسه ای میخورید من هیچی نگفتم ولی شوهرم گفت ببخشید از این به بعد از شما اجازه میگیرم  بعدشم میگه چرا تخم مرغ انقد کم پختین (3تا واسه 2نفر ) دیگه نتونستم خودمونگهدارم گفتم ننه خودتواذیت نکن ما اینو هم به زور تموم میکنیم آخه خودشون 3نفرن صبحونه 8تا تخم مرغ نیمرو میکنن

وقتی من گله میکنم شوهرم میگه جوابشونو بده مگه زبون نداری مشکل منم همین جاست که دوست ندارم ناراحت شن گرچه ناراحتم میکنن

خواهر شوهرمنم همينه مجرده و به شدت زبون تلخ...يه تيكش هميشه اينه كه مردم شانس دارن از عروس ما كه شانس نيوورديم البته هميشه با خنده...و اينكه جرات نداره پيش شوهرم بگه توو جمعاي زنونه

وقتی حرف بدی زد اخماتو بکن تو هم جوابی نده پاشو برو یه جای دیگه. میفهمه . کدورتی هم پیش نمیاد و اصلاح میشه. من مادرشوهر رو اینجوری کردم خیلی خوب ج گرفتم

باور کن یبار سر یه جریان ساده که میتونست زنگ بزنه. ساعت هفت و نیم صبح اومد خونمون. که چرا دیروز اینجور پیامی تو تلگرام بهم دادی. فک کن پدر و مادرشم در جریان بودن. نگفته بودن دختر کرو ولش کن.

در حالی که من اصلا دیگه تو فکر اون پیام نبودم. و برامم مهم نبود

تو هم بخند بگو شک نکن تو داماد هم شانس نمیارید