داشت میرفت مهمونی اومد خونمون . گفت بلوزت که تنته بده بپوشم .منم کلی پولشو دادم نو بود
بعد خودش هیچ وقت لباس نمیخره فقط وسایل خونه و دکنوریش قبل عید میلیونها تومن پول داده . میگه من پول به لباس نمیدم .
منم گفتم تن تو نمیشه . گفت نه میشه . گفتم نه کوچیکه نمیشه . یه دفعه مامانم گفت یا اینو بده یا اون پیراهن سبز رنگت رو . حرص کشیدم آ . از تنم دراورد برد .
کلی گریه کردم به خاطر پرو بودنش .
هنوز مامانم گفت زنگ بزن بیاد کفشاتم که تازه خریدی ببره بپوشه .
وااای دیونه شدم جیییغ کشیدم گریه کردم تا الان .
اخه ادم اینقدر پررو . چند بارم پررویی کرده بودهیچی نگفته بودم ولی ایندفعه شورشو دراورد . اون پیراهن رو هم همسرم خیلی دوس داره پوشیده بودمش . .
تو تصور کن .بعدش به مامانم گفتم اون پیراهنو به فقیر خواهم بخشید با اینکه کلی پولشو دادم تا هم تو توبه کنی هم اون زندایی پررو و باهاش از الان برای همیشه قطع رابطه کردم بره گم شه . فکر کرده خواهر شوهراشم پررویی کنه بزارمش روی سرم
کلی حرص و اعصاب خردکنی و گریه کردم آ . چشام پف کرده .