من بچه بودم اماما رو میدیدم تو خواب...
یک بار امام علی رو با اسبش دیده بودم...
یک بار خانم فاطمه رو...
یک بار هم علی اصغر رو...
ولیی یه روز برای مامانم تعریف کردم این خوابارو دیگه ندیدم از اون روز...
یک بارهم: من پدر بزرگم وقتی فوت شد وقتی داشتن دفنش میکردن تربت کربلا ریخته بودن رو صورتش من سر چهلمش خواب دیدم تو خونه ماست و داره با من حرف میزنه و یه جلیقه تنشه که عکس امام حسین وحرمش روشه و به من گفت من بخشیده شدم اقا وساطتم رو کرد...
وقتی بیدار شدم فقط داشتم اشک میریختم ومو به تنم سیخ شده بود...