داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_نهم- بخش دهم
ماشین گرم بود یک نفس راحت کشیدم ..
نیما گفت : خدا کنه برسیم دیر شده ها ,,
گفتم : امروز اصلا تاکسی گیر نمی اومد ..
گفت : آره ..می دونم منم وقتی خواب موندم همین فکر رو کردم اول زنگ زدم آژانس خدا رو شکر ماشین داشت ....تو چرا دیر اومدی ؟
گفتم دیر نیومدم ..دیدم سرده تا ایستگاه نرفتم منتظر تاکسی شدم اونم گیرم نیومد ..و زمان گذشت ...
راستی مثل اینکه خونه ی شما پایین تر بود ؛؛ گفت : نه اون روز من جایی کار داشتم پیاده شدم ...
ببینم پونه تو اهل تقلب هستی بشینم پشت سرت ؟
گفتم : نه بابا اونقدر شجاعت ندارم که تقلب کنم ...مگه میشه ؟
خندید و گفت : آیلا کتاب باز می کنه ...
گفتم : پس بشین پشت سر اون ..
گفت : تو چطوری درس هات اینقدر خوبه ؟ زیاد می خونی ؟
گفتم :نه بابا به اندازه ای که یاد بگیرم ....هدف دارم ..مجبورم باید بخونم وگرنه کلاهم میفته پس معرکه ...
با هم از تاکسی پیاده شدیم و در حالیکه یکم زمین سفید شده بود دویدیم طرف کلاس ...و با هم هراسون رسیدیم سر جلسه که خوشبختانه هنوز سئوال ها رو نداده بودن ...
داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_نهم- بخش یازدهم
امتحان تموم شد و من با عجله راه افتادم که برگردم خونه ...
نیما پشت سرم بود و صدا زد پونه خانم ...پونه خانم ..
برگشتم و ایستادم تا برسه ببینم چی میگه ..
نفس زنون رسید و گفت : چقدر تند میری نفسم بند اومد ... کتابت رو جا گذاشتی بگیر ...فورا گرفتم و تشکر کردم و به راهم ادامه دادم اونم همراهم اومد ..و گفت : هوا خیلی سرده ؛؛ دنگی دونگی در بست بگیریم بریم ؟
گفتم : نمی دونم من عجله دارم باشه ولی قول بده پولشو نصف کنیم ما هر دو دانشجویم ...
گفت : به چشم من این جور جاها فردین نیستم .. خودمو می زنم به اون راه ...
دیدی اون روزم کرایه تو رو حساب نکردم ..
گفتم دلیلی نداره برای چی حساب کنی من اجازه نمیدم ....و کنار خیابون ایستادیم و نیما به یکی دوتا تاکسی بلند داد زد و گفت در بست ...
داستان #جای_من_کجاست؟ 🌿
#قسمت_نهم- بخش دوازدهم
اصلا نفهمیدم یک مرتبه سر و کله یک ماشین از کجا پیدا شد و چند نفر ریختن پایین و درست انگار دزد گرفتن..به ما گفتن سوار بشین ..
گفتم : برای چی آقا مگه ما چیکار کردیم جرم مون چیه داریم میرم خونه ..
گفت : به به خونه ی کی می رفتین ؟ سوار شین تا جرمتون معلوم بشه ...
گفتم آقا خجالت بکش هر کس میره خونه ی خودش .. یعنی چی ؟معلومه که میریم خونه ی خودمون ..ما با هم همکلاسی هستیم ..
گفت همکلاسی ها با هم میان و با هم در بست می گیرن میرن ؟
گفتم : اولا شما از کجا می دونی؟ ..دوما چه اشکالی داره هوا سرده ..
گفت : بهت میگم با زبون خوش سوار شو.....
نیما با همون حالت شوخی طبعی خودش گفت : اسلحه رو یک جا قایم کردم؛ عمرا نمی تونین پیدا کنین اما نارنجک سه تا بیشتر ندارم ... بابا دست بر دارین مگه قاتل گرفتین ؟ بزارین بریم خونه هامون تو این هوای سرد ..آقا میسرمون یکی بود به خاطر پولش دونگی کردیم پول داری بده جدا جدا میریم اینقدر های و هو نداره .....
خودتون رو اعلاف کردین یا ما رو ..کنار خیابون توی این سرما ما چه جرمی می تونستیم کرده باشیم ...
این خانم مثل خواهر منه...
#ناهید_گلکار
@nahid_golkar