2726

علیک

دیدم همه نوشتم گفتم منم بنویسم شاید معجزه شدو اونموقع ک تاریخ 1399/9/9شد حامله باشم و بچم سه ماهش باشه خداجونم خیلی ممنونم از داده هاو نداده هات اما تروخدا منو لایق مادر شدن ببینو نزار بیشتر از این حسرتشو بکشم😢😳😳 خدایا حافظ عزیزانم باش😍😍همسر جانم زیر سایه ات خوشبخت ترین بانوی جهانمممم😍😍😍


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

من ساکن تهرانم و خانوادم شهرستانن.

ما دوتا خواهریم من خواهر بزرگتر هستم از وقتی که یادم میاد پدر مادرم انتظار بهترین چیزها رو از من داشتن. در حد توانم سعی کردم براورده کنم و حرف گوش کن بودم. اما هیچ وقت ازم راضی نبودن . شاغل هستم. پدرم تنگ دست و وضعیت مالی خوبی نداره واسه همین کل جهیزیمو خودم خریدم که هیچ فشاری بهشون وارد نشه بعد ازدواجم پول میریختم به حساب مادرم که واسم کادوی شب یلدایی و عیدی و ... بخره بیاره واسم . پول میدادم که خانواده شوهرم دعوت کنه.

شوهر که کردم پدرم گفت چون خرجت کردم درس خوندی بهم بدهکاری کار کردی پولهایی که از بچگی خرجت کردم برگردون.

بچه دار شدم سیسمونی خودم خریدم به اسم اونا . قسط هاشون میندازن گردن من . به هر بهانه ای شده ازم پول می گیرن . هر چیزی که میخرم و میپوشم آه میکشه میگه به فکر ما نیستی به فکر خواهر بردارت نیستی . بعد از من خواهرم ازدواج کرد مادرم از نون شبشون میزد، به هر کسی رو میزد، کمک از موسسه های خیریه و خیرین بالاخره بهترین جهیزیه رو واسه خواهرم خرید رفت خونه بخت. باز به هر مناسبتی هر کم و کسری تو خونش باشه واسش میخره و میبره. بعد پدرم همیشه تو جمع به جدی و شوخی میگه من فقط یه دختر دارم (منظورش خواهرمه)حتی تو مراسم خواستگاری منم گفت که خیلی دوسش داره و این مسئله باعث شد که خانواده شوهرم وقتی دیدن تو خونه پدریم ارزشی ندارم اونا هم به خودشون اجازه بی احترامی کردن دادن. مادرم هم روزی چند بار بهش زنگ میزنه و حالشو میپرسه و با کوچکترین کم و کسری بهم میریزین تا مشکلشو برطرف کنن و برادرم هم چون تک پسره و پسر دوستن اگه حتی سرشون ببره باز دوسش دارن .

مثلا ما چند سال از ازدواجمون میگذشت و ماشین نداشتیم میخاستیم بخریم میگفتن حالا ماشین میخایید چیکار ولی خواهرم تا نامزد کرد گفتن زشته شوهرت بدون ماشین میاد دنبالت باید ماشین بخرید و خرید. جشنی مراسمی میخاییم بگیریم اصلا باهام همکاری نمی کنن و غر میزنن که پولت زیادی کرده بده به ما و میخایی چیکار این چیزها رو .

وقتی میرم خونشون با خواهرم پچ پچ می کنن و اروم حرف میزنن تا من میام حرفشون قطع می کنن بهشون که میگم میگه نه چیزی نمیگفتیم حس غریبه بودن بهم دست میده  . من واقعا به فکرشونم اما تظاهر نمی کنم اما خواهرم با زبون و سیاست کشونده سمت خودش . بارها پشت سر پدر مادرم اداشون درمیاره و مسخرشون میکنه یا میگه ولشون کن اونا هیچی حالشون نیست ولی در ظاهر باهاشون خوبه .  وقتی این تفاوت ها رو میبینم تو خیال خودم باهاشون دعوا میکنم میزنمشون گریه می کنم ولی چیزی بهشون نمیگم میگم یه زمانی اگه نباشن اونوقت خودمو نمیبخشم که چرا باهاشون بد رفتار کردم . البته قبلا میگفتم و اعتراض میکردم میگفتن نه اینجور نیست شماها واسه ما فرق نمی کنید و تو پرتوقعی توقع زیادی از ما داری یا بحث بین من و خواهرم میشد میگفتن حق با اونه و مقصر تویی . یا یاد بچگیامون که می کنیم مادرم میگه یادته خواهرتو زدی یا فلان اخلاق بدشو تو یادش دادی ولی اون هر خلافی شیطنتی کرده با خنده ازش تعریف می کنن . تو این چندسال که متاهل شدم پدرم تا حالا خونم نیومده و هر بار که بهش میگم میگه اخه چطور بیام و کار دارم و بهونه جور میکنه و پیش شوهرم و خانوادش سرافکندم کردن.

2706
ارسال نظر شما
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز