خانوما من عمل کردم و ب خانواده شوهرم هیچی نگفتم بعد از اینکه فهمیدن گفتن چرا ب ما نگفتی و فلان منم گفتم کاری از دستتون بر نمیامد ک نگفتم بعد از اون همه فامیل شوهرم زنگ زدن بجز دخترای خواهر شوهرم یکیش ک اصلا زنگ نزد یکیشم ی بار زنگ زد ک خواب بودم جواب ندادم حالا همین دختر خواهر شوهرم فردا دعوت کرده ناهار شوهرم گفته ب مادرش ک نمیام چون برازنم ارزش قائل نشدن الان زنگ زده شوهرم میگه چی کار کنیم بریم یا نریم منتظر جواب منه چیکار کنم بنظرتون
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اونا هم فکر کردن کاری از دستشون برنمیومده که زنگ بزنن لابد درضمن تو این شرایط بهتره مهمون باز ...
عزیزم دلیل ک نگفتم بهشون این بود ک خودم با گوشای خودم شنیدم مادرشوهرم میگفت درد بی درمان بگیره میگفت داداش نداره حسودی میکنه نوه من پسر زاییده ببقران حرفایی زد ک خودم شاخ در اوردم درحالی ک کوچکترین بی احترامی بهشون نکردم