خاطره و تجربه تون از مرگ ناگهانی مادربزرگا و پدربزرگاتون روبگین

مادر بزرگم تو خواب مرد یه بعد از ظهر .خیلی راحت مریص هم نبود

نه ناگهانی نبود سرطان داشت

پدر بزرگم اصلا سنی نداشت و از نظر سلامت بدنی عالی بود ، قد و هیکل توپ 

ولی بعد این بیماری اصلا نمیشناختمش ، وضعیت بدی ازش دیدم 

مادر بزدگم(مامانه بابام)که خیلییی دوسش داشتیم..تو ۸۰سالگی..ی روز عصرکه خواب بودم بابام زنگ زد گفت میریم شهرستان مادربزرگت فوت شده..تا چندماه طپش قلب داشتم..گفتم اخه اینحوری میگن؟ی مدت لگزوپرام خوردم تا خوب شدم..و راستشو بخوای ترسیدم گفتم نکنه اتفاقی واسه عمه وعموم افتاده که گفتن مادربزرگته..واسه همین بیشتر ترسیدم

بله واقعا..خداروشکر بچه هاش بزرگ بودن..نوه نتیجه دید..مرگ عزیزاشو ندید..خیلی خوب زندگی کرد..خیلی راحتم فوت شد..ایست قلبی کرده بود..خیلیی زن دست ودلبازی بود..به فقیرا ونیازمندا کمک مالی میکرد..هرخانومی که زایمان میکرد اگه وضع مالیشون بد بود کلی براش تخم مرغ وکره وبرنج وگوشت میخرید میبرد..شهرشونم کوجیک بود..من همیشه میگم چون این کارارو میکرد خداهم مرگ خوب براش رقم زد..اذیت نشد اصلا..