خانومای ترسو و حامله اگر اومدید گزارش و شکایت نداریماااا گفته باشممممم....این جریان برمیگرده ب سال ۸۳...ک مامانم حامله بود وقتی حامله بودشدیدا گرمش میشد و میرفت تو حیاط میخوابید...یه حیاط ک درخت انگور داشت و شدیدا تاریک بود طبقه بالای خونه ما خونه خالم بود ....و دستشویی تو حیاط بود....یک شب با صدای یک زن بیدار شد ک جیغ میکشید....چشماشو ک باز کرده یک زن با صورته پر از خون بالا سرش بوده ک جیغ میکشیده ...مامانم میترسه میگه چرا جیغ میزنی ....زنه یهو شروع میکنه به صدا دراوردن با یه ظرف ک دستش بوده انقد صدا زیاد بوده ک مامانم گوشاشو گرفته و التماس میکرده صدا رو قطع کنه زنه بهش گفته امشب میخوام بچتو بکشم