من و عشقم دختر دایی پسر عمه ایم کلا باهم لج بازی میکردیم تو مهمونی فامیلی یبار ک خدنه خودشون دعوت بودیم پسرا داشتن گیم بازی میکردن من رفتم پییش نشستم رو دسته مبل (مبل از پذیراای اوزده بود اتاق ک اقا بشینه بازی کنه)خلاصه من رو دسته مبل این کنارش نشستم و هی مسخره میکنم بازیشو و اینم داس اینک حال منو بگیره یرفعه از رو مبل بلند میشه و سنگینی مبل میدفته رو دستشو من میخورم زمین انگشت دستم میمونه زیر مبل ک انگشتم میشکنع و گریه و زاری و این حرفا انگشتمم هنوز کج مونده البته خودش پشیمون شد فکر نمیکرد اینجوری بشع
منم واس تلافی اون کارش دقتی اومدن خونمون تو چاییش توف کردم وقتی چایی رو خورد بهش پیام دادم گفتم چای با طعم توف من چه مزه ای بود 😀