یبارم دامادمون ک تازه نامزد شده بود با خواهرم میخواست بیاد خونمون ک دقیقا وقتی درو میزنه ک بیاد تو من و داداشم حلوی آیینه دوتامونم پی پی میکنیم😐چون دوقول بودیم حتی پی پی مونم باهم میکردیم اونم تو حیاط داشته میومده از اونجام ک تازه دوماد بوده به خودش رسیده شلوار سفید پیراهن سفید و عینک دودی😎 خلاصه مامانم هول میشه و یه پارچه برمیداره میندازه رو پی پی من و داداشم
از قضا این داماد خودشیفتمون همین ک میاد میره سراغ آیینه تا خودشو ببینه ک پاش میره رو دستمال و سر میخوره با پشت میوفته رو گوها😂😂
اخرم فهر میکنه میره بی جنبه😑
این خاطره واس سال ۸۰ مامانم تعریف کرده برام