یک زن با ظاهری معمولی که هیچ شباهتی به دختران آنچنانی امروز ندارم!
من یک زنم که آروزی ازدواج درسرم داشتم ! برای همین در ۲۶سالگی ازدواج کردم با هر شرطی که طرف مقابلم گذاشت
صرفا فقط برای اینکه تنها نباشم و وضعیتم از حالت قبل که رو به افسردگی بودم خارج بشه!
من یک زنم که وقتی ازدواج کردم خودم رو مقایسه کردم با ادم های اطراف همسرم و رفتار همسرم با اونها که خیلی منو زجر داد! وهمچنین رفتارش با خودم ! وضعیت معدم بهم خورد!
من یک زنم که حالا بعد ازدواج در ۲۷سالگی سعی در اروم کردن خودم و زندگیم و معده و حالت رو حیم دارم و تلاش برای بی تفاوتی نسبت به کارهای همسر دارم که منو بیشتر از این بهم نریزه!
من یک زنم که وقتی میبینم همسرم عصبانیه و میخاد به سمتم حمله کنه برای زدن سکوت میکنم و کوتاه میام تا وضعیتم از اینی که هست خراب تر نشه!
من یک زنم که عاشق بچه اما وقتایی که حالت معده و روحیه ام بهم میخوره میگم بهتر که بچه ندارم!
اما قلبم گاهی خالی میشود بی فرزند گاهی دلم میخاهد فرزندی داشته باشم کنارم بخوابد یا حتی بخاطر اینکه حامی باشد و دلگرمی برای من که از بی مهری های همسر نگران نباشم!
من یک زنم با اندیشه کی مادر شوم با این اوضاع !
نوشتم اینجا تا ببینم کی وضعیتم خوب میشه برای مادر شدن!
دعام کنید!