یه باریه تیپه خوشگله زمستونی زده بودم بااعتمادبنفس راه میرفتم جلودخترعمه هام خواهرم که توحیاط وایستاده بودن همچین ژستی گرفته بودم که یهوزااااااارت لنگ درهواشدم به خودم اومدم دیدم دوتالنگ دراز روهواس اینام هی میخندیدن منم یهوگفتم زهرماربه چی میخندیداونام جرخورده بودن ازخنده منم قیافه خودموتصورکردم تواون لحظه خودمم خندم گرفته بود یعنی حاضرم باآفتابه آب بخورم ولی دیگه اینجوری ضایع نشم😭😫😎