من خیلی وضع زندگیم داغونه از هر نظر.هیچییی نداریم.نه خونه نه ماشین نه بچه نه طلا.تازه شوهرمم اعتیاد داره.ولی خواهر شوهرم فوق العاده خوشبخته.همچی داره خونه طلا ماشین بچه دیگ خسته شدم از اینکه خوشبختیای اونو ببینمو خودمم روز ب روز بدبخت تر بشم.اصلا دوس ندارم باهاش روبه رو بشم.اون همیشه پیش من پز زندگیشو میده منم همیشه سرم پایینه از وضع زندگیم .هروقت میبینمش بعدش ک میام خونه ی خودم تا یکی دوروز کارم میشه گریه کردن.کوچیک ترین مشکلی تو زندگیش نداره منم کوچیک ترین دلخوشی ای تو زندگیم ندارم.دارم نابود میشم اخه این انصافه مگه منو اون چه فرقی باهم داشتیم.مگه من آدم نیستم