خانواده شوهر

خانواده شوهرم هنوز سر خونه زندگی خودمون نرفتیم بدون اینکه زنگ بزنن یا دعوت بشن بلند میشن میان خونه آدم درحالی ک من اثاث خونم هنوز نبردم به بهانه کمک خواهر کوچیک ی بار گفتیم بیاد همه رو دنبال خودش کشیداورد منم اصلا نتونستم هیچ کاری بکنم حالا هم ک اومده بچه کوچیکش همش دوست داره کار خودشو پیش ببره منم انقدر کم محلی کردم چون واقعا ریخت قیافم افتضاح بود کار کردم شوهرش جلوی من نشسته بود نگاه میکرد فقط خیلی ناراحت شدم بدون هیچ خبری پاشونو خونه ما گذاشتن هردفعه ک رفتیم خونشون بدون زنگ خبر نرفتیم از این رفتارشون خیلی بدم اومد موقع رفتن هم از خونه ما بچش هی عکس می گرفت موندم چطور باهاشون رفتار کنم چون از این مدل کارا رفت امد اینجوری اصلا خوشم نمیاد شوهرم هم اصلا تو این مورد درک نمیکنه میگه من ک نمیتونم بهشون بگم خونه ما نیا خانما اگر راه حلی دارین بگین آدم چطوره رفتاری داشته باشه ک بفهمن آدم خوشش نمیاد با شوهرم هم حرف میزنم هیچ درکی نداره میگه خونه داییشه خب بیاید یا میگه وقتی میری خونه طرف توقع داری خونت نیاد درحالی ک من هیچ وقت بدون دعوت جایی نرفتم یا هروقت هم رنگ زدیم رفتیم بهمون متلک انداخته ک حتما باید دعوت کنیم بیاید آدم میمونه چی بگه بنظرتون چکار کنم شوهرم اصلا درک نداره حداقل به ادم دلداری بده بگه حق داری همش حقو میده به اونا