من عقد کرده ام دو سه روزه با شوهرم خونه پدرشوهرم میخوابیم یه برادرشوهر مجرد دارم کثافته دیونه است امروز نمیدونم چش بود دیشب چیزی خورده بود نمیدونم.خونه پدرشوهرم یه اتاق بیشتر ندارن برادرشوهرمم توی اتاق نمیخوابه پذیرایی میخوابه سر سفره ناهار امروز دراومد ب مادرشوهرم گفت خاک برسرت کنن خونت همیشه اِشغاله من بخوام زن بگیرم چجوری بگیرم اینا اینجان برادرشوهرم لات و لوته دیدیم کنار جیبش چاقوعه مادرشوهرم ب شوهرم التماس کرد ک چیزیش نگو چاقو داره چیزیش نگو.شوهرمم چیزی نگفت رفت حیاط توی دستشویی .برادرشوهرم ب من گفت یه بار دیگه بیاین اینجا بخوابین در رو باز میکنم اتیشتون میزنم از این ب بعد خودم میخوام تو اتاق بخوابم
داغون شدم فکر میکنم چیزی مصرف کرده بوده دیشب ولی در کل از ما بدش میاد چشم دیدن مارو نداره دارم خون گریه میکنم و مینویسم اینارو چیکار کنم منم عصبانی شدم هرچی تونستم ب شوهرن گفتم ک خاک برسرت کنن برو گمشو ک ب زنت اینطوری گفت
شوهرم گفت اگه جواب میدادم چاقو میزد اینو میخوای