2733
2734
عنوان

خاطرات قلبی قلبی اشنایی

128 بازدید | 13 پست

بیایین بیایین دوستای قشنگ 

از خاطرات اشناییتون با همسراتون عشق هاتون و ب قول بهتاش فیوریتهاتون بگین 

اینکه کجا و چطور اشنا شدین اولین بار چطور همو دیدین بهتون چطور گفت دوستون داره ؟عکس العمل شما چی بود و الیییی اخرررررر 

این تاپیک:خاطرات قلبی قلبی اشنایی

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

همو میشناختیم میخواست باهام دوست بشه کوچه پشتیمون مینشستن اتفاقی دوست پسر دوستم باعث حرف زدنمون شد و اینکه سر خیابونمون گوشیمو دادم با دوست پسر دوستم حرف بزنه گوشیو نداد گفت سوار شو برسونمت نشدم گوشیمو برد بعد دنده عقب گرفت سوار شدم دوساعت منو چرخوند اخرش نذاشت کارمو کنم منو رسوند خونه

اگه قرار بود همه مثل تو باشن و مثل تو فکر کنن خدا فقط تورو می آفرید.
2731

ما توی ی انجمن درسی اشنا شدیم 

اولی دوس دخترش هستم و ب قول خودش آخری 

ایشون از قبل پیام های منو توانجمن میخونده 

اما من‌اولین برخورد تو انجمن ی مسئله شیمی بود ک بحثمون شد 

هرچی دلیل آوردم آخرشم حرف خودش رو زد منم حرف خودم

اولین باری هم ک دیدمش بعد یک ماه از دوستی مون بود

من ازش فاصله داشتم همزمان خودش و چندتا پسر دیگه تو کوچه بودن 

تماس گدفتم ولی نمیدونم چرا حسم میگفت اونی ک مدنظرمه خودشه 

اخه قیافش اصلا مشخص نبود

وقتی دیدم گوشی رو ازتو جیبش درآورد ی حس خیلی خوب داشتم

بعد دیدمش فقط باهاش دس دادم هردو هم خجالت میکشیدیم 

من سرم پایین اون از من بدتر😂❤

حیلی‌خوب‌بود واقعا

خدایا نگهدار ابوالفضلم وقلبش باش❤ سرنوشت عشقم رو با سرنوشت من قراربده💋

من اصلا به این فکر نمیکردم به اینجا برسیم .الانم بعضی وقتا باورم نمیشه به این عشق رسیدیم

باورت میشه من اصن مسخرش میکردم و خوشم ازش نمیومد😂

ولی گذر زمان و ثابت کردن حرفاش همه چیزو عوض کرد

ولی همسرم میگه من از اولم دوست داشتم 

باباهامون از دوران سربازی دوست بودن بعد ازدواج‌میکنن و بچه دار میشن و ما بزرگ میشیم و من عاشق پسر دوست بابام میشم طوری که خواب و خوراک نداشتم ولی خواهرم میگفت اون اصلا بهت فکرم نمیکنه چون رفته بود یه شهر دیگه دانشگاه و سالی یکی دو بار میدیدمش ولی یه سال تابستون که با خانوادش رفته بودیم مسافرت خواهرش بهم گفت بیا بریم قدم‌ بزنیم یه چیزی میخوام بهت بگم 

گفت یکی هست که خیلی دوست داره و گفته من بهت بگم حاضری تا درسش تموم شه منتظرش بمونی؟ 

گفتم کی؟🤩 داشتم می میردم از هیجان

گفت:علی داداشم

وااای خداااا نزدیک بود برم توو درخت😍 منم مثل ندید بدیدا پریم بغل خواهرش و گفتم وااای منم عاشقشم☺️

بعدش من از خواب و خوراک افتادم من ۱۶سالم بود علی ۲۰ 

توو اون سفر علی نبود  دیگه طاقت نداشتم شمارشو از گوشی داداشم کش رفتم و بهش زنگ زدم چسبید به سقف به گفته ی خودش بهم‌گفت از وقتی خودشو‌شناخته عاشقم‌بوده ولی میترسید بگه تا اینکه مامانم راجب اینکه پسر داییم خواستگارمه با مامان علی حرف میزنه و به گوش علی میرسه اونم دلو میزنه به دریا و به خواهرش میگه تا باهام‌حرف بزنه 

خلاصه وقتی من ۲۳ سالم بود و علی هم ۲۷ بعد از ۷ سال عشق و عاشقی میاد خواستگاریم 

الان ۴ ساله که ازدواج کردیم و دخترمون ۶ ماهشه❤️❤️❤️

من اصلا به این فکر نمیکردم به اینجا برسیم .الانم بعضی وقتا باورم نمیشه به این عشق رسیدیم باورت میشه ...

جالب بود ،ولی اشنا شدنتون را نگفتی کـــــــــــــه

2738
باباهامون از دوران سربازی دوست بودن بعد ازدواج‌میکنن و بچه دار میشن و ما بزرگ میشیم و من عاشق پسر دو ...

عزیزمممم چقد قشنگگگگگ نمیدونم چرا گریه میکنم😢❤

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687