یه جاری دارم از نامزدی تا عقد و عروسیش واسش همه کار کردن.تمام عیدهاش،تمام تولداش،پاگشا،کلی عزت و احترام.خیلی تحویلش گرفتن چون همشهری خودشون بود.من مثلا هیچ عیدی نداشتم.خیلی ناراحت می شدم و وقتی هم گفتم گفتن حسودیت میشه.تمام اون روزهای بد گذشت.حالا همون جاری اصلا دوست نداره شوهرش با خانوادش بره و بیاد.ما دیر به دیر می بینمشون.شوهرشم مثل ماست هیچی نمیگه.حتی شوهرش جرات نداره با خواهرش حرف بزنه چه برسه به من.
الان قدر من دستشون اومده چون من الان همیشه دعوتشون می کنم،میرم خونه هاشون،همش بگو بخند دارم باهاشون.
الان هیچ مشکلی نیست،فقط دلم گرفت واسه اون روزها که راحت من می فروختن بهش😔