منم خونم مهد بچه های فامیل شوهر بود از ترس ناراحت نشدن دیگران خودمو میخوردم اما بچه هاشون تو خونم بودن کم کم یاد گرفتم بگم نیایین کی از خودم مهم تر؟؟؟ در خونمو بستم بچه هاشون در میزدن گفتم برو پایین میخوام بخوابم باز میومدن گفتم برو پایین میخوام برم حمام باز میومدن دستشونو گرفتم بردم پایین گفتم ببخشبد من دارم تمییز کاریـمیکنم بچه هارو بگیرین دیگه خودشون فهمیدن از دفه بعد خودشونو میکشتن پشت در درو باز نمیکردم مادر شوهرت میاد بیاد بشینه دفه اول محترمه دفه دوم اذیتت کرد تلفن و بردار ببخشید باید به دوستم زنگ بزنم برو تو اتاق با تلفن حرف بزن دفه سوم اومد به حرفاش گوش نده گوشیتو دستت بگیر خودتو درگیر کن ولی..... جلوی شوهرتون احترام همچیو نگه دارین که اگر حرفی زدن پشت سرتون بگن نه زن من که خیلی احترام میزاشت پس مادرم دروغ میگه قرار نیست بخاطر ناراحت نشدن دیگران از خودتون بگزرین هر جور رفتارـکنین همون جورـشخصیتتون شکل میگیره نیازی نیست دعوا راه بندازین گاهی با یه بی محلی با یه دروغ که نشون میده دارین میپیچونین به طرف حالی کنین اتو ندین دستشون