دیروز یه کمد دیدم توی دیوار بهش گفتم بیا بریم اینو بخریم گفت خونه جامون کمه و همیناهم اضافس و نه که نه یکم اسرار و عشوه و ناز و قهر و ... دیدم نخییییر این آدم بشو نیس
گفتم اوکی. از فردا روزی یدونه از وسایل خونرو میزارم تو دیوار میفروشم میدونه واقعا میزارم🙄به گفتن یه چشم بسنده کرد
اینم درس امروز من به شما
باشد که رستگار شوید😁
چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ...زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ...بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤
دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.
ما در جوار یکدیگر زندگی می کنیم، پس اولین مقصود ما در زندگی این است که به یکدیگر محبت کنیم و اگر نمی توانیم دست کم دیگران را آزار ندهیم. نظراتمان را به همدیگر تحمیل نکنیم.
شوهر ندارم ک هنوز ولی چون پدرم همیشه دست و دلباز بوده برام سخته شوهرم این مدلی باشه کلا شوهر خواهرامم این مدلی نیستن میدونم شوهرم اینجوری باشه زندگی رو زهرش میکنم