سلام خیلی خسته شدم از وضعیت زندگیم همه ی تلاشم رو کردم الان فقط دیگه دوست ندارم کنار همسرم باشم از طرفی دو تا دختر کوچیک دارم و تا الان فقط بخاطر اونا موندم.سنم کم بود وبی تجربه بودم بطور ناخواسته دوتا بچه اوردم و همه میگفتن سر عقل میادبهتر میشه,خودمم هر بار کاری میکرد یک بحثی میشد و بعد به ناچار میبخشیدمش چون راه دیگه ای نداشتم و الان خیلی پرو شده و میگه دوست دارم با وجود کرونا همش میره بیرون حتی 13 با دوستاش رفت و اصلا رعایت نمیکنه وخیلی نگرانم . اکثر مواقع با دوستاش بیرونه و مشروب میخوره و شرطی پاستور بازی میکنه اگه مانعش بشم عصبی میشه داد میزنه یا منو کتک میزنه قبلا خیانت کرده بود و انکار میکرد.چند ماه پیش باکمک ضبط صدا فهمیدم به یه زن بیوه با دوستش تجاوز کردن اینجور که میگفتن دختره رو مست کردن و بعد که به دختره زنگ میزدن جوابشونو نمیداد صدا هاشو دارم به روش نیاوردم چون پرو میشد ولی وقتی کنارشم حالم ازش بهم میخوره بخاطر همه ی کاراش و بوی مشروبی که میده وقتی دیدم ادم بشو نیست دست از کنترل کردنش برداشتم با وجود اینکه بچه ها کوچیک بودن و مخالفت هاش درسم رو شروع کردم الان چیری نمونده دو ترم دیگه لیسانس میگیرم بعضی وقتا از خودم بدم میاد که چرا موندی بخاطر بچه ها پس خودت چی؟ همسرم علاوه بر اینها دست بزن هم داره عصبیه وبی احساس بشدت به خونوادش وابسته هس و همه ی اموالش رو بنام اونا کرده,ما با خانواده همسرم زندگی میکنیم و چندین بار جلوی فامیل و به خودش گفتن از خونه ما برین و حتی توهین کردن وبهش میگم بیا از اینجا بریم میگه نه من نمیرم ولش کن هر چی میگن با اینکه دو تا پسر دیگه دارن تو خونه هر کار دارن به همسر من میگن که انجام بده چند ساله از بین بدو بدتر,بد رو انتخاب کردم و به خودم میگم حالا که موندی بخاطر بچه ها بپذیر وهیچی نگو وبه رشد و پیشرفت خودت فک کن وفکر کن نیس ولی کم آوردم دیگه دوستش ندارم نمیخوامش ازش خجالت میکشم اکثر مواقع مسته.بودن یا نبودنش برای بچه ها فرق نداره خیلی کم میبیننش و وقتی خونس خوابه یکی از خصلت های خوبش اینه برای مخارج منزل کم نمیذاره و همه چیز میخره یعنی خوراکی.با وجود نداشتن مشکل مالی وسایل اگه بخوام بخره باید کلی اصرار کنم اگه خانوادش مخالفت نکنن میخره چون پولاش دست اوناس.پیش وکیل رفتم و گفت صدا های ضبط شده اثباتش نمیشه کرد ولی وقتی مسته اگه ازش مشروب بگیرن دادگاه حق بهت میده و میتونی جدا بشی و بچه هاتو بگیری.ولی میترسم چون کار ندارم و مقداری پس انداز دارم اندازه خرید ماشین یا رهن یه خونه خوب.وضع مالی خانواده همسرم خوبه و به بچه ها میرسن چون با اونا زندگی کردیم.خونوادم میگن بچه هاتو بذار و جدا شو شرایط مالیت که بهتر شد اونا بزرگ تر بشن مطمين باش برمیگردن پیش تو,وگرنه زندگی کن تنهایی سخته بخوای بزرگشون کنی من تا الان بخاطر اونا موندم وبا وجود اینکه خیلی شیطونن و انرژی میگیرن ازم بازم نمیتونم دل بکنم ازشون این شرایطم نمی تونم تحمل کنم و خسته شدم نمیدونم چیکار کنم ؟کسایی که بچه هاتونو تنهایی بزرگ کردین بگین لطفا از پسش بر اومدین و اونایی که بچه تونو گذاشتین,تونستید دوریشونو تحمل کنید و بچه ها با دوری شما کنار اومدن صدمه ندیدن؟