بسم الله الرحمن الرحیم اعتراف میکنم که خانوادمو خیلی اذیت کردم مخصوصا که بیش فعال هم بودم وایییییی گوسفندای بابابزرگمو سوار میشدم😨بابابزرگم(بابای مامانم)به بابام میگفت آخه میگم هر وقت توله ی تو میاد شهرستان گوسفندای من بره سقط میکنن نگو تولت سوارشون میشده من اون موقع تو این باغا نبودم که فک میکردم گوسفندای حامله تپلن و زورشون بیشتره😕بابابزرگ روحت شاد منو ببخش.
به نسل های بعد بگویید که نسل ما نه سره پیاز بود و نه تهه پیاز،نسل ما خود پیاز بود که هر که مارا دید گریه کرد.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من از بچگی با پسرا بازی میکردم یه رامین بود از ما چندسال بزرگتر بود بهم گفت تو عروسیه مامان باباتو دیدی گفتم آره دیگه خره خب همه فیلمشو دیدن گفت احمق منظورم اینه که تو مراسمشون بودی یا ن؟😨من رفتم تو فکر گفتم ن گف احمقی دیگه دکت کردن منم آمپر چسبوندم بدو بدو رفتم ب مامان بابام گفتم
به نسل های بعد بگویید که نسل ما نه سره پیاز بود و نه تهه پیاز،نسل ما خود پیاز بود که هر که مارا دید گریه کرد.
گفتم بی ناموسا من چرا تو عروسیتون نیستم هااااااان من کجام؟آقا جونم درجا سکته کرد مامانم چنان کوبید توصورتش که خودم دردم گرفت داداشمم یه گوشه اینجوری بود😂
به نسل های بعد بگویید که نسل ما نه سره پیاز بود و نه تهه پیاز،نسل ما خود پیاز بود که هر که مارا دید گریه کرد.
اعتراف میکنم ۱۰ سالم بود داشتم واسه دوستم شکلک در میاوردم وسط درس اجتماعی معلممون اخم کرد گفت خجالت بکش 😡 بعد بچه های کلاس بهم نگاه کردن گفتم چیه وات ؟ بعد خودمو زدم به انگار نه انگاری😂
من و ختر عموم چندتا از درسامونو افتاده بود یم بعد میگفتیم باید بریم بالاپشت بوم درس بخونیم مامانم هم ساده برامون ناهار میورد بالا کوفت میکردیم ماهم به جای درس خوندن از صبح تا غروب برا پسرا دست تکون میدادیم وسوت میزدیم واز این کارا
پسرخاله من یه گوسفند داشت سوارش میشد تو اپارتمان نگهش میداشت اینقدر بهش پفک داد که مرد
بعد ببخشید اونوقت پدر و مادرش چه نقشی داشتن؟ که بچه هرکاری دلش خواسته کرده و حیوونو کشته؟
یک دفعه عرقکرده از خواب میپریم و میبینیم همهی چیزهایی که توی این سالها دیدیم کابوس بوده و هنوز سال هفتاد و هشته. صبح توی مدرسه خوابمون رو تعریف میکنیم و بغل دستیمون خمیازه میکشه و میگه ول کن این چرت و پرتهارو، دیشب سریال روزگار جوانی رو دیدی؟!⬅(موافقی یه سر به پیجم بزنی؟😻elqueno1367)