ما چند ماهه با همیم ولی این وقتی دید من دارم وابسته میشم تقریبا از همون اوایل هی میگفت آدم نباید به کسی وابسته بشه و از این حرف ها. الان هم مدام با حرف های پر از طعنه و کنایه و تلخی داره بهم غیر مستقیم میگه یعنی وابسته نشم و میخواد مثلا سرد بشم. ولی من روانیم با اینکه از حرف ها و رفتارهاش ناراحت میشم ولی نمیخوام بره، نمیتونم نبودش رو تحمل کنم. اینم بگم این قبلا جدا شده چون زنش بهش خیانت کرده و رفته، الان برا سرد شدن من به دروغ میگه نامزد دارم و میخوام باهاش ازدواج کنم. گاهی اوقات اینو میگه ولی من حس میکنم دروغه چون حرف هاش ضد و نقیضه و این فقط برا دس به سر کردن منه. گاهی اوقات بداخلاق میشه. میخوام ی چیز بهش بگم، میترسم بلاک کنه. من دلم نمیخواد بره. من میخوام بمونه. من حاظرم با هر شرایطی هست باهاش ازدواج کنم. دلم عروسی و این چیزا نمیخواد. حتی بهش گفتم اشکال نداره بعد ازدواج بره با دوست هاش عرق بخوره یا بره مهمونی ولی راضی نشد. چرا این بشر اینطوریه؟ مگه دلش از سنگه؟ مگه خواهش های منو نمیبینه؟ مگه حرف های منو نمیشنوه؟ چرا منو نمیخواد؟ چرا کسی به من توجه نمیکنه؟ منم دلم ی زندگی خوب میخواد. من باید چیکار کنم؟😔😔😔😔😔😔😔😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢