پری روز دیدم شوهرم داره پیام میده تابلو بود چت داره میکنه خواستم شب برم سرگوشیش که زودتر از اون خوابم برد فرداش یعنی دیروز مهمون داشتم خانواده شوهرم توی یه ساختمونیم ( لطفا اصل ماجرا رو ببینید نکه مسخره بازی کرونا کرونا و مهمونی بکنید) قبل اینکه مهمونا بیاند رفتم سرگوشیش دیدم بله ی چن هست که اسم اقای نادری نوشته نازی خوبی بهتری چخبرا کجایی پس اونم نوشته بله یعنی ده تا پیام شوهرم نوشته بود اون یدونه قبلش شوهرم عکسشو استوری کرده بوده نوشته زنه براش چشمات خیلی قشنگه حتی نوشته بهتری مهمونات رفتند
میخاستم منفجر بشم زود از حمام اومد بیرون و گوشیو زود خاموش کردم و حتی شمارشو برنداشتم .میخاستم بمیرم از اونطرفم مهمون داشتم خانواده عن خودشو انقدر براش عزت و احترام گداشتم
من خر دوباره گفتم اقا..... من برم سرگوشیت گفت برو بعد یهو مثل برق سه فاز پرید گفت بده یدیقه گفتم چرا گفت بده از دستم کشید و بعد داد گفتم چیو پاک کردی گفت عیچی با ی چندتا دوستام حرفای زشت زدیم نمیخاستم ببینی زشته بعد رفتم دیدم چت رو پاک کرده دیگه میحاستم بمیرم و مطمین شدم .
یکم س و سنگین شدم انگار فهمیده بود که فهمیدم مرتب میومد تو اشپرخونه طرفارو میشست جلو همه تشکر میکرد از من من بالا میبرد من خر گفتم این چیزا تابلو برام بعد مهمونی حساب تو و نازی خانومو میرسم بزار برند میزنگم ب این زنیکه دیوار حاشا کرد و.. مهمونا رفتند عمناک بودم گفت کدوم نازی و گفتم فلان نفر که اسمشو ب نادری ذخیره کردی گفت وا اون تعمیرکاره زنگ زد بهش و گذاشت رو بلند گو صدای مرد و گفت کی در معازه ای و..
بعدا گوشیو گرفتم رفتم تو واتساپ دیدم این یارو عکس پروفایلش اون نیست من دبدم شصتم خبردار شد ک شماره رو جا به جا کرده
گفتم بالا بری پایین بیای میفهمم دروع و راستتو هی میگفت بر فرص محال با کشی باشم تو میخای پاشی بری خونه بابات و... نمیخام از دستت بدم میخاست از من قول بگیره من کاری نکنم ترکش نکنم تا بگه بازم هی دروع لا دروع و من ازش نکته میگرفتم و صایع میشد
تا اینکه پاپیچش شدم گفت ی دوستامه ی دختره رو میحاسته دختره شماره منو پیدا کرده تا تحقیق کنه از پیره از من دیگه چندبار باهم حرفیدیم من خودم کرمم اومد ولی بحدا ناموس دوستم قرار بشه .گفتم باشه بزنگ ب دوستت گفت شمارشو ندارم و قسم و ایه .گفت گیر میارم حتی پسره نمیدونسته نامزدش داشته با شوهر من چت میکرده دیشب تالا ب ۴ نفر زنگیده ک شماره طرفو پیدا کنه مثل دون رو اتیشه هرچیم ب یارو زنگ میزنه ج نمیده
ولی میدونم اینم دروع دروع دروع
هیچوقت فکرشو نمیکردم شوهرم که حتی تو این لحطه که دوستم داره و مینرسه از دستم بده اینجوری حیانت کنه
دلم میخاست خواب بوده باشم ی بچه ۵ ماهه دارم اولش دیشب گفتم مهم نیست حالم ازت بهم میخوره انقدر دروع میگی میخام خودمو بکشم ولی بهش گفتم چرا من تو یا گورتو گم کن یا بمیر این زندگیو من با خون و دل درست کردم میزدم نو سر خودم و هرچی لایق حودش بودو میدادم بچه ام زار میزد بعل باباشم نمیرفت فقط داشت منو میدید ک مثل دیوونه ها خودمو میزنم و گریه میکنم اخه بچه ۵ ماهه انقدر دل کوچیکه و میفهمه دلم کباب شد تا بعلش کردم نگاهم میکرد لب برمیچید و یهو گریه میکرد و گردن منو میگرفت
چرا یه مرد اشعال باید با زندگیم اینجوری میکرد چرا مگه من چی کمش گذاشتم هرروز عداهای پختنی ۶ سال توی یه ساختمونم با خانواده شوهر احترام احترام گذاشتم .چیزی نخوردم عزت نفس دادم بهش تا ماشین دار بشه میخاستم همه حتی حانواده ای ک تو سرش میزدند بهش افتخار کنند لیاقت محبتای من این بود جز دیوونه گی چی داشت
در صمن این دومین بار بود اولین بار مچشو گرفتم خودشو میزد غلط کردم در حد پیام بود و... اینبارو هنوزم زیر بار نمیره میگه بخدا مال دوستمه ولی خب نامزدش باشه تو کرم هم داشتی مسلما دختره اگه محلشم نمیزاشته خودش کرم داشته
ببخشی طولانی شد