دیشب شوهرم پیام داد فردا با دوستم و خانومش میخوایم سوار موتور شیم تو خیابون پهن هست موتور سواری کنن .اینم بگم دورو بر اونجا هیچ خونه ای نیست .بهم گفت تو هم بیا منم دیدم از اول اسفند خونه نشستم گفتم باشه گفت پس ساعت ۱۱ شب میام دنبالت .بعد زنگ زد گفت محسن دوستم گفته میاد که از تو خوشش نمیاد .بعد گفت رفتم برای خونه مادرم اینا منقل و جوجه و ... خریدم ولی اونجام سعید داداشم گفته نمیخوام ترنم و ببینم
حالا دیشب گفته بود بگو ماشینشو بده من برم پیش دوس دخترم .من همیشه بهش گفتم داداشش .خانوادش،.و دوستاش منو بخاطر چیزایی که دارم میخوان .یکبار میخوان خوش باشن از خودشون ارزه نشون بدن به من نیاز ندارن منو نمیخوان .من از دست خودشم دلخورم چون بنظرم هنوز همون خریه که بود وقتی دوستش محسن خواست بیاد باید میگفت برا من ترنم مهم تره بخاطر همین فردا ساعت یک شبم باشه ماشینمو ازش میگیرم و نمیزارم با ماشین من بره خرید خونه جد ابادشو انجام بده .مادر الدنگشم یه پیام نداد بیا
به نظرم این کارشون اوج نامردیه میدونن من خواهر برادر ندارم که کنارشون تو این قرنطینه باشم
شما نظرتون چیه؟؟ ببخشید طولانی شد