اولا بگم ک من از رو قصد و غرض نمیگم واقعا هم چیزی جز حقیقت نمیگم اینایی هم ک میگم بعد از طلاق داداشم فقط واسه من بازگو کرد چون فقط با من صمیمی
عروس ما از روز اولی ک اومد تو زندگی داداشم زندگی داداشمو نابود کرد هرشب رفیق بازی خونه رفقا و دوست بازی و چت بازی داداش منم خداییش هیچوقت ن ادم بد دل ن شکاکی خیلی خوش قلبه و اهل زندگی و کار
اقا من ی شب سرزده رفتم خونه داداشم دیدم خونه بهمممم ریخته کلی ظرف تو ظرفشویی تلنبار خونه کثیففف داداشمم افتاده بود گوشه مبل تنها فیلم نگا میکرد گفتممم سمیرا کجاس گفت خونه دوستشه
خلاصه چندسالی گذشت و داداشم اینا بچه دار نمیشد زن داداشم سه بار حامله شده بود و یواشکی سقط میکرد بعد ک اینکه داداشم فهمیده بود بهش بحثا بین داداشم و زن داداشم بالا گرفته بود دکتر گفته بود چون چندبار سقط کرده تخمکاش مث اینکه ضعیف شدن ی همچین چیزی نباید کافئین و اینا بخوره چندین میلیون خرج دوا درمونش شد یه شب نصف داداشم از خواب بیدار میشه میبینه