بچه ها خیلیاتون ممکنه بدونین من پشت کنکوریم. رتبمم خیلی بد نشده بود ولی بهتر میخواستم. بعد اواسط بهمن تو شرایط روحی خیلی بدی بودم. ترازام افتضاح بود درس نمیخوندم و تو اون برهه ای بودم که خودمو سرزنش میکردم چرا همون پارسال انتخاب رشته نکردم. من یه برادر دوقلو هم داشتم پارسال رتبش عالیییی شده بود و الان بهترین دانشگاه بهترین رشترو میخونه. و فامیل مدام منو مقایسه میکردن و هی هم بهم میگفتن تو که تجربی نمیتونی برو هنر بده حداقل بتونی بری دانشگاه. خلاصه همون دم اخرین فرصتای ثبت نام بود که توی یه تاپیکی یه خانمی تاپیک زده بودن حامله بودن و بعد سوال کرده بودن که فلان کارو بکنن یا نکنن که بچشون چه شکلی بشه یا اینکه به خودشون شبیه بشه نه شوهرشون. که منم با توجه به ژنتیک محدودی که تو دبیرستان خونده بودیم جواب دادم اینطوری نیس و این چیزا ژنتیکیه و قبلا تایین شده. بعد ریپلای زدن برام و یه طومار متن نوشتن که تو که پشت کنکوری هستیو حق نداری اینجا نظر بدیو...تهش به شیوه هایمختلف نوشته بودن عرضه نداشتی بری دانشگاه).خیلی طولانی بود همشو یادم نیست... خلاصه انگار یه تیر خلاص بود برام. خیلی خیلی افسرده شده بودم و سر ثبت نام کنکور (داداشم داشت برام ثبت نام میکرد) گفتم من تجربی قبول بشو نیستم و کنکور هنر فقط برام ثبت نام کن. اول همه دعوا کردن بام و اینا. منم گفتم نمیتونم قبول شم و هیچی نگفتن. بعد چن وقت بعد خیلی پشیمون شدم و بالاخره بم گفتن که تجربی برام ثبت نام کردن منم خیلی خوشحال شدم و دوباره شروع کردم خوندن. ( البته اون موقع نمیدونستم که اسفند دوباره تمدید میشه ثبت نام ولی حتی اگه تجربی ثبت نام نکرده بودن و من اسفند فرصتشو داشتم بازم ۱ ماه یه ماهو نیمو از دست میدادم) بعدا رفتم دیدم اون خانم ۳۹ سالشونه. هنوز درک نمیکنم چرا باید به کسی که جای دخترشونه اینطور بگن. البته بگم اون موقع حالم بد بود وگرنه سفت جوابشونو میدادم😀.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خانمایی بودن با ۴۰ سال سن هر چی از دهنشون دراومده بهم گفتن
تازه چند نفرم نفرین کردن ایشالا بچه دار نشی
چون میدونستن منظر بچه ام
من هنوزم همون دختر کوچولو ۱۴ ساله ام💙هنوز هم همون قدر زودرنجم💙همون قدر احساساتی ام💙من بزرگتر نشده ام💙دنیا برای من به همون اندازه کوچیکه💙ادم ها برام همون معنی مهربانی و از خودگذشتگی رو میدن💙من همونم💙همون دختر بازیگوش ۵ سال پیش💙همون دختری که ساعت ها با موجود خیالی کنارش حرف میزد💙همونی که میتونست💙ساعت ها با کسی درد دل کنه که وجود نداره💙من همونم💙هیچ تغییری نکردم💙اما یه چیزی برام جالبه💙و اون مادر شدنه💙من میترسم💙من نمیتونم حامی یه موجود دیگه باشم💙در حالیکه خودم هنوز بچه ام💙نیاز به حمایت دارم💙گاهی وقت ها با خودم فکر میکنم💙کی انقدر بزرگ شدم💙که به مادر شدم فکر میکنم💙🌹