2726
عنوان

دلم پره درده اما...

| مشاهده متن کامل بحث + 1225 بازدید | 52 پست

داداشم شب عقد ی سیلی محکم از بابام خورد چون گفته بود ابجیم سنش کمه نمیخوام عقد کنه 😞خلاصه اون دختر خانوم ک گفتم عاشق شوهرم بود دست از سر شوهرم برنمیداشت همه میدونستن ک زنگ میزنه و مزاحم شوهرم میشه از عشق مادوتا میسوخت باهم سرسنگین بودیمو فراری.سختگیریای بابام هم منو هم شوهرمو اذیت میکرد اون آشغال هم پیامای عاشقونه برا شوهرم میفرستاد هر چی شوهرم بد بهش میگفت پاپس نمیکشید. میونه ی بابام و محمد باهم بد،شده بود بابام میگفت باید طلاقتو بگیرم ازش آینده ای نداره و..تااینکه بعد از چند ماه شوهرم رفت و تا دوماه خبری ازش نشد دلم شکسته بود خانوادش ب بابام التماس میکردن برو دنبالش بابامم میگفت اصلامادیگه نمیخواییم ببینیمش

ما تا ❤️خدا❤️رو داریم غم نداریم❤️خداوندا تورو بحق اهل بیتت قسم هوامونو داشته باش🙏🙏

بازم گریه های من شروع شده بود نمیدونستم چرا محمدم رفته چراباهام تماس نمیگیره بابام دنباله کارای طلاقم بود فکرم پیش دختره بود میگفتم محمد منو گول زده دلش پیش اون بود.تواین گیرو داد شناسنامه ی منم گم شد بخدا اصلا کسی خبر نداشت چی،شده این شناسنامه بابام فک میکرد کاره منه قایم کردم ک نره طلاقمو بگیره

ما تا ❤️خدا❤️رو داریم غم نداریم❤️خداوندا تورو بحق اهل بیتت قسم هوامونو داشته باش🙏🙏

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

الکی ..... گفتی چهارده سالت بود؟ یعنی اون آقا محمد عاشق یک دختر نه ساله شده بود؟؟ یه طوری ن ...

خوب دیگه فامیل بودیم اونم چندبار توبچگی ک منو دیده بود بهم فکر میکرد عزیزم خودش پنج سال از من بزرگتره

ما تا ❤️خدا❤️رو داریم غم نداریم❤️خداوندا تورو بحق اهل بیتت قسم هوامونو داشته باش🙏🙏

خونمون بد جور گرفته بود ادمای بی وجدان کار خراب کن دور بابامو گرفته بودن و میگفتن حیف دخترت نیست ک دادیش  از همه بدم میومد لاغر شده بودم و ازهمه فاصله گرفتم نمیدونستم چرا ولم کرده کسی نمیدونست گوشیشم خاموش بود.اوضام تو خونه بد بود ب بابام میگفتم توروخدا یکم صبر کن تابیاد ببینیم چش بود فایده نداش،ک نداشت

ما تا ❤️خدا❤️رو داریم غم نداریم❤️خداوندا تورو بحق اهل بیتت قسم هوامونو داشته باش🙏🙏
2728

بعد دوسه ماه گوشیم زنگ خورد اونموقع من امتحان ریاضی داشتم و درس میخوندم ی لحظه سوکه شدم نمیخواستم جواب بدم میترسیدم حرفی ک دلم نمیخواست روبشنوم .خیلی زنگ زد اگه بابام میفهمید گوشیمو ازم میگرفت اون شب صدتا پیام معذرت و غلط کردن وعاشقانه برام فرستاد  یه لحظه بابامو مامانم برا دیدن دسته زنجیر زنی بیرون رفتن منم ناخود اگاه دستم روزدم رو دکمه اتصال گوشی و صداشو بعد دوسه ماه شنیدم اما دیگه اشکی برام نمونده بوددلم سنگ شده بود بهش گفتم چرا زنگ زدی نکنه میخوای بازم عذابم بدی اون گریه افتاد دلمو لرزوند التماس میکرد میگفت بیابیرون قراربزار بیبینمت

ما تا ❤️خدا❤️رو داریم غم نداریم❤️خداوندا تورو بحق اهل بیتت قسم هوامونو داشته باش🙏🙏

میتونستم قبول کنم بهش گفتم برو هونجا ک بودی وگوشی رو قط کردم اونم دوباره هی زنگ میزد منم خاموشش کردم از بابام حساب میبرد میترسید زنگ بزنه داداش بزرگه خودشم در بدر دنبالش بود و هرشبم باخجالت میومد پیش،بابام معذرت خواهی واینکه بهشون وقت بده ب کسی هم نگفتیم ک شناسنامه ی من گم شده جالب بود ک هر دفعه بابام برا کارای طلاق من میرفت ی گیر بزرگ تو کار میومد .از اون شب وقتی گوشیمو روشن میکردم ی پیام میفرستاد ی روز ک از مدرسه میومدم سر راهم گرفت من مدرسمم عوض کرده بودم ک مزاحمم نشه از در خونه تعقیبم کرده بود منو باهزار دروغ و بزور همراه خوش کشوند تو پارک ازش میترسیدم بهش اعتماد نداشتم میگفت میخوام علت این کار بچگونمو بهت بگم باید منو ببخشی گفت یه روز ک همون دختری ک گفتم عاشقش بود بهش زنگ میزد واینم جوابشو نمیدادتااینکه پیام براش داده بود ک میخوام ی چیزایی رودرمورد عشقت بگم و اینم جوابشو داد دختره ی بیشعور بش گفته بود زن تو همچین دختر پاکی هم نیس اون دوست پسرداشته وتو رواصلادوست نداره منی ک عاشقه تو بودم روپس زدی رفتی دنبال این

ما تا ❤️خدا❤️رو داریم غم نداریم❤️خداوندا تورو بحق اهل بیتت قسم هوامونو داشته باش🙏🙏

شوهرم خیلی رواین چیزا حساسه وترسناک😣 گفت بااین حرفش دلمو آتیش،زد دست گذاشت رونقطه ضعفه من براهمین از همه دور شدم تاخودمو قانع کنم گفت حتی تواین چند وقت خیلی منو تعقیب کرده وجز سر بزیری چیزی ندیده منم بهش دری وری گفتم گفتم پاشوبرو یش خودش ک اون برات بهتر ازمنه.امانگذاشت برم ودسامو محکم گرفتو جلو مردم دستامو میبوسیدو التماس میکرد .بعد سه ساعت ب زور میخواست منو باخودش ببره ب قول خودش جایی ک کسی جدامون نکنه منم بهش گفتم بزاره برم خودم با بابام حرف بزنم و راضیش کنم اونم باهام اومد تادر خونه وقتی رسیدم زم در بابامو داداشیامو داییمو دیدم فقط دلد زدم محمد توروجون من از اینجابرو.نمیرفت التماسش کردم تارفت وقتی رفتم تو بابام برااولین بار گرفتم ب باد کتک داداش بزرگم جلوش می ایستاد و کتکاروبیشتر اونو داییم خوردن درد احساس نمیکردم اشکش در اوم گفت مننباید تورو میزدم خودت باعث شدی از گ یه بابام من گریه افتادم بدتر از خودش😭😭دلم خون بود ی لحظه چکشو اورد گفت چراباش حرف زدی ورفتی بیرون ومحکم زد رو پام اگه پامو جابجا نمیکردم زانوم میشکست اما بخدابازم دردشو حس نکردم فقط،بخاطر اشکای بابام گریه میکردم

ما تا ❤️خدا❤️رو داریم غم نداریم❤️خداوندا تورو بحق اهل بیتت قسم هوامونو داشته باش🙏🙏

اون روز گوشیموگرفت خطمو شکست واز روز بعدش خودش ویامامانم باهام تا دبیرستانم میومدن اینقد جلوبچهاخجالت میکشیدم.یه شب مامانم زنگ زد خواهر محمد گفت ب چ حقی دادشت رفت دنبال دخترم حق نداره اونوببینه .ده دقیقه بعدش محمد زنگ زد خونه وب گوشی بابامو مامانم اما بابام میگفت کسی حق نداره جواب بده واه نفرینشو ب من میکرد بای شماره دیگه زنگ زد داداش کوچیکم جواب داد وگذاشتش رو اسپیکر داد میزد میگفت اگ ی تارمو از سر زنم کم بشه ازتون شکایت میکنم و زنم بود دلم خواست ببینمش وای ک چ خبر بود اونشب بابام بدتر جوش اورد و حتی فوش بهم میداد  اولین بار بود اینجور رفتارا روبام میکرد منم محکم تو روش ایستادم گفتم شوهرمه دوستش دارم  میبخشمش.اومد باکمر بند بیاد دنبالم ک یهو داداش بزرگم از شرکت اومد نزاشت تاصب حنی سایموببینه شوهرم بش زنگ زده بود ک بیاد ب دادمن برسه ب داییم ک بیکار بودم گفته بود صبحش اومده بود پیش منه بدبخت

ما تا ❤️خدا❤️رو داریم غم نداریم❤️خداوندا تورو بحق اهل بیتت قسم هوامونو داشته باش🙏🙏
چرا اینجوری تایپ کردید  نمیشه خوند

منظورم حرفه دخترست ک آتیشس زد معذرت میخوام دارم تند تایپ میکنم ورفتم تو گذشته عصبیم 

ما تا ❤️خدا❤️رو داریم غم نداریم❤️خداوندا تورو بحق اهل بیتت قسم هوامونو داشته باش🙏🙏

هرشب یکی رو خانواده شوهرم میفرستادن بر اشتی اما بابام راضی نمیشد خلاصه هیچجور کار ما درست نمیشد پدر مادر شوهرمم خسته شدن اونام راضی شدن ب طلاق دوسال تمام این ماجراهاطول کشید تو این دوسال فقط سه بار تونسیم همو ببینیم منو بابام همش باهم قهر بودیم همش ناله ونفرینش بود ک ب گوشم میرسید خونه برام جهنم شده بود هر روز خاطراتمو مینوشتم چهارتا دفتر شد شوهرم پیغام میدادبرا بابام ک تو بغلتم بخوابونیش یه شب میام میدزدمش خیلی میترسیدم از این حرفش بابامم شبا درو قفل میکرد دیگه نمیزاشت تواتاقم بخوابم تا یه روز ک محمد هی زنگ میزد خونه مامانم برمیداشت قطع میکرد از باجه تلفن هم زنگ میزد ک شمارش نیفته من ک فهمیدم خودشه ب ی بهانه ای رفتم خونه همسایمون پیش دوستم بهش زنگ زدم چون بش اعتماد نداشتمو تاحالا ناراحت بودم ازش دوستم باش حرف زد وگفت فردا بیافلان جا خانومت کارت داره خلاصه صبحش  ب مامانم گفتم میخوام ی سر برم پیش مدیرمون کارش دارم .میخواسم برم مامانم میگفت صبر کن حاضربشم بات بیام منم زود گفتم خداحافظ وزودرفتم دم مدرسمونم قرار گذاشتم باش وقتی همودیدیم فقط گریه میکردیم تو بغل هم بقیه هم نگا میکردن سر تکون میدادن حتی محمد بادوتاشون درگیر شد

ما تا ❤️خدا❤️رو داریم غم نداریم❤️خداوندا تورو بحق اهل بیتت قسم هوامونو داشته باش🙏🙏
2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

کپسول سلنیوم

zzz_j | 1 دقیقه پیش
2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز