مربوط ب چند سال پیشه یه رقیب عشقی .تو یه فامیل بودیم دوست هم بودیم خیر سرمون اونم مثل من عاشق شوهرم بود(البته قبل ازدواج) اوایل ک برام از عشقش نسبت ب شوهرم گفت دلم گرفت گفتم اشال نداره شاید اونم ب این دختر علاقه داره چند سال همش گریه میکردم میدونستم ک دختره بهش زنگ میزنه من نمیتونستم هیچ طوری بهش ابراز علاقه کنم شوهرمم فامیلمون بود اماهمدیگه رو خیلی دیر ب دیر میدیدیم.بعد چند وقت تو عروسی پس عمم یه لحظه همو دیدم چشم از هم بر نداشتیم تا چند وقت فقط بخدا التماس میکردم ک خدایا هیچی نمیخام غیر از محمد